زیر سایه ی آشوبگر p39
جاناتان سرشو به دو طرف تکون داد:
_نه کنترل نشده ...چون کسایی که اون دارو بهشون زده میشه فقط میتونن دستورات رو انجام بدن .....نه از طریق خودشون و نه از طریق هدایت کنندشون قابلیت حرف زدن رو ندارن.....توی فیلم هم اونجایی که پدرش ازش پرسید داره چیکار میکنه جواب داد کاری که باید بکنه
تنها امیدم هم ناامید شد
اما باز هم نمیخواستم قبول کنم کار اونه
سرگرد میلر ويدئو رو قطع کرد:
_حالا که از قاتل بودن کیم سوکجین مطمئن شدیم و فهمیدیم اتهامش بی جا نبوده باید هر چه زودتر پیداش کنیم
جاناتان نگاهی به من کرد ...امیدوارم به اون چیزی که توی ذهن من فکر نکرده باشه
_میشه چند دقیقه بیرون صحبت کنیم؟
سرگرد که اره ای گفت ..جاناتان دستمو گرفت و بردتم بیرون از اتاق
_میخوای چیکار کنی ناتالی...الان که فهمیدی اون قاتله می...
حرفشو قطع کردم:
_من باور نمیکنم ...یه حسی بهم میگه کار اون نیست...بیا فعلا به سرگرد چیزی نگیم
دستشو رو شونه هام گذاشت و تکونم داد:
_به خودت بیا دختر...میفهمی چی میگی؟...چند دیقه پیش خودمون با چشمای خودمون به قتل رسیدن وحشیانه اون خانواده رو توسط سوکجین دیدیم....خودت دیدی چطور اون هارو تیکه پاره کرد.....بعد بازم میگی کار اون نیست
کلافه چنگی تو موهاش زد:
_کم کم داره باورم میشه تو داری عاشقش میشی
_چی داری میگی...من اصلا..
نزاشت جملمو کامل کنم:
_تو چی هان؟...خودت نمیفهمی که عشق کورت کرده ناتالی....علاقت بهش باعث شده فکر کنی اون یه آدم بیگناهه که هیچ تقصیری نداشته......اما متاسفانه باید بهت بگم همه این مدت داشته بازیت میداده
حرفاش تلخ بود
خیلی تلخ....ولی حقیقت داشت
بغض کردم
_الان میگی...میگی تحویلش بدیم؟....من..من..نمیتونم جاناتان...اون به من اعتماد کرده...نمیتونم همچين کاری باهاش بکنم
درمونده نگاهم کرد:
_چاره دیگه ای نداریم....منم نمیخوام قلب تویی که از هر کسی برام عزیزتری بشکنه...ولی ما کار دیگه ای نمیتونیم بکنیم
سرمو انداختم پایین و سعی در جلوگیری از ریزش اشکام میکردم
_نه کنترل نشده ...چون کسایی که اون دارو بهشون زده میشه فقط میتونن دستورات رو انجام بدن .....نه از طریق خودشون و نه از طریق هدایت کنندشون قابلیت حرف زدن رو ندارن.....توی فیلم هم اونجایی که پدرش ازش پرسید داره چیکار میکنه جواب داد کاری که باید بکنه
تنها امیدم هم ناامید شد
اما باز هم نمیخواستم قبول کنم کار اونه
سرگرد میلر ويدئو رو قطع کرد:
_حالا که از قاتل بودن کیم سوکجین مطمئن شدیم و فهمیدیم اتهامش بی جا نبوده باید هر چه زودتر پیداش کنیم
جاناتان نگاهی به من کرد ...امیدوارم به اون چیزی که توی ذهن من فکر نکرده باشه
_میشه چند دقیقه بیرون صحبت کنیم؟
سرگرد که اره ای گفت ..جاناتان دستمو گرفت و بردتم بیرون از اتاق
_میخوای چیکار کنی ناتالی...الان که فهمیدی اون قاتله می...
حرفشو قطع کردم:
_من باور نمیکنم ...یه حسی بهم میگه کار اون نیست...بیا فعلا به سرگرد چیزی نگیم
دستشو رو شونه هام گذاشت و تکونم داد:
_به خودت بیا دختر...میفهمی چی میگی؟...چند دیقه پیش خودمون با چشمای خودمون به قتل رسیدن وحشیانه اون خانواده رو توسط سوکجین دیدیم....خودت دیدی چطور اون هارو تیکه پاره کرد.....بعد بازم میگی کار اون نیست
کلافه چنگی تو موهاش زد:
_کم کم داره باورم میشه تو داری عاشقش میشی
_چی داری میگی...من اصلا..
نزاشت جملمو کامل کنم:
_تو چی هان؟...خودت نمیفهمی که عشق کورت کرده ناتالی....علاقت بهش باعث شده فکر کنی اون یه آدم بیگناهه که هیچ تقصیری نداشته......اما متاسفانه باید بهت بگم همه این مدت داشته بازیت میداده
حرفاش تلخ بود
خیلی تلخ....ولی حقیقت داشت
بغض کردم
_الان میگی...میگی تحویلش بدیم؟....من..من..نمیتونم جاناتان...اون به من اعتماد کرده...نمیتونم همچين کاری باهاش بکنم
درمونده نگاهم کرد:
_چاره دیگه ای نداریم....منم نمیخوام قلب تویی که از هر کسی برام عزیزتری بشکنه...ولی ما کار دیگه ای نمیتونیم بکنیم
سرمو انداختم پایین و سعی در جلوگیری از ریزش اشکام میکردم
۳۸.۱k
۰۲ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.