Part5
Part5
من دیگه تنها نیستم...
____________________
میسو:میبینم شوهر نارنگی با ادب تر شده
یونگی:میبینم زبون تو هم دراز تر شده. راستی! ببینم مشکلی نداری با ۶تا گودزیلا زندگی کنی؟
میسو:اگه اونا با من مشکلی نداشته باشن منم مشکلی ندارم البته برام مهم هم نیس بهرحال منو توفقط هم خونه ایم به اخلاقتم نمیخوره که ازم بخوای بابا صدات کنم
یونگی:صحیح
رسیدن به خونه.
یونگی خواست کلید بندازه و در رو باز کنه که میسو گف:اگه از رفتارم ناراحت شدن از طرف من ازشون عذر خواهی کن یا اگه برات سخته خودم اینکارو میکنم
یونگی:هیی اونا اگه میتونن منو تحمل کنن توروهم میتونن تحمل کنن درضمن اخلاقت اونقدرام بدنیس
میسو:اوهوم
یونگی:خب قبل اینکه بریم داخل انتظار دیدن خییلی از صحنات نادر در جهان داشته رو باش
کلید رو انداخت و در رو باز کرد و میسو از تعجب دهنش بار موند
یونگی در گوشش گف:بهت گفتم که اونا تازه۲سال نبودن
خونه کاملا با پر بالش پر شده بود .جین درحال خود رامیون تهکوک درحال کشیدن موهای هم و نامجون و جیمین هم درحال ظرف شستن بودن
میسو:ببینم اینجا تیماستانه؟
یونگی:تو اینجوری فرض کن ولی همین اعضای تیمارستان منو از افسردگی نجات دادن
میسو:آها
کوک:عهههه بچه ها یونگی هیونگ دوس دختر پیدا کردههههه
اعضا باهم:چیییییییی و اومدن دم در
میسو:ببخشین ولی من اونقدرام بد سلیقه نیستم
یونگی:دلتم بخواد
میسو:فعلا که نمیخواد
همشون تا میسو رو دیدن یاد سانایی افتادن که وقتی ۹سالش بود مرد .انگار سانا رو دوباره دیده بودن .
یونگی:میزارین بیایم تو یا نه
جین:حالا بگو اون واقعا کیه؟
یونگی:میام میگم میسو اتاقت کنار اتاق منه
میسو:اوهوم
من دیگه تنها نیستم...
____________________
میسو:میبینم شوهر نارنگی با ادب تر شده
یونگی:میبینم زبون تو هم دراز تر شده. راستی! ببینم مشکلی نداری با ۶تا گودزیلا زندگی کنی؟
میسو:اگه اونا با من مشکلی نداشته باشن منم مشکلی ندارم البته برام مهم هم نیس بهرحال منو توفقط هم خونه ایم به اخلاقتم نمیخوره که ازم بخوای بابا صدات کنم
یونگی:صحیح
رسیدن به خونه.
یونگی خواست کلید بندازه و در رو باز کنه که میسو گف:اگه از رفتارم ناراحت شدن از طرف من ازشون عذر خواهی کن یا اگه برات سخته خودم اینکارو میکنم
یونگی:هیی اونا اگه میتونن منو تحمل کنن توروهم میتونن تحمل کنن درضمن اخلاقت اونقدرام بدنیس
میسو:اوهوم
یونگی:خب قبل اینکه بریم داخل انتظار دیدن خییلی از صحنات نادر در جهان داشته رو باش
کلید رو انداخت و در رو باز کرد و میسو از تعجب دهنش بار موند
یونگی در گوشش گف:بهت گفتم که اونا تازه۲سال نبودن
خونه کاملا با پر بالش پر شده بود .جین درحال خود رامیون تهکوک درحال کشیدن موهای هم و نامجون و جیمین هم درحال ظرف شستن بودن
میسو:ببینم اینجا تیماستانه؟
یونگی:تو اینجوری فرض کن ولی همین اعضای تیمارستان منو از افسردگی نجات دادن
میسو:آها
کوک:عهههه بچه ها یونگی هیونگ دوس دختر پیدا کردههههه
اعضا باهم:چیییییییی و اومدن دم در
میسو:ببخشین ولی من اونقدرام بد سلیقه نیستم
یونگی:دلتم بخواد
میسو:فعلا که نمیخواد
همشون تا میسو رو دیدن یاد سانایی افتادن که وقتی ۹سالش بود مرد .انگار سانا رو دوباره دیده بودن .
یونگی:میزارین بیایم تو یا نه
جین:حالا بگو اون واقعا کیه؟
یونگی:میام میگم میسو اتاقت کنار اتاق منه
میسو:اوهوم
۳.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.