ساکورا/پارت³
پارت 3]
از زبان دازای]
روز اول مدرسه]
+خب اینم از کلاهت
مامان کلاه زردرنگی که هفته ی پیش با چویا خریده بودیم رو روی سرم گذاشت.
-مامانی جانه!
+جانه!
بدو بدوازپله های ساختمون اومدم پایین.ما طبقه ی هفتم بودیم و باید کلی راه رو میومدم پایین.توی طبقه ی چهار توقف کردم.رفتم تا رسیدم به پلاک 22.کنار پلا چویا منتظر بود.
*چه عجب!
+ببخشیدددد بدو روز اول مدرسست!
دست همدیگرو گرفتیمو از پله ها اومدیم پایین.اتوبوس زردرنگی جلوی ساختمون منتظرمون بود.
-ایول!به موقع رسیدیم!
سوار اتوبوس شدیمو صندلی اخر نشستیم.چویا کنار پنجره نشست و من سمت راهرو.توی این 3 سالی که باهم وست بودیم همیشه این کارو میکردیم.کتاب رمز رنگی که دیروز توی کتابخونمون پیدا کردم رو از توی کیفم در اوردم و به چویا نشون دادم.
*این چیه؟
-نمیدونم!اما به نظر باحال میاد!میخوامهر چی زودتر خوندن یاد بگیرم!
راننده:خب بچه ها رسیدیم!
همه از اتوبوس پیاده شدن.اتوبوس جلوی یک مدرسه ی بزرگ بود.
-سوگوییییییییخیلی گندسسسسسسس
*اوو چه خفننن
پایان پارت]
از زبان دازای]
روز اول مدرسه]
+خب اینم از کلاهت
مامان کلاه زردرنگی که هفته ی پیش با چویا خریده بودیم رو روی سرم گذاشت.
-مامانی جانه!
+جانه!
بدو بدوازپله های ساختمون اومدم پایین.ما طبقه ی هفتم بودیم و باید کلی راه رو میومدم پایین.توی طبقه ی چهار توقف کردم.رفتم تا رسیدم به پلاک 22.کنار پلا چویا منتظر بود.
*چه عجب!
+ببخشیدددد بدو روز اول مدرسست!
دست همدیگرو گرفتیمو از پله ها اومدیم پایین.اتوبوس زردرنگی جلوی ساختمون منتظرمون بود.
-ایول!به موقع رسیدیم!
سوار اتوبوس شدیمو صندلی اخر نشستیم.چویا کنار پنجره نشست و من سمت راهرو.توی این 3 سالی که باهم وست بودیم همیشه این کارو میکردیم.کتاب رمز رنگی که دیروز توی کتابخونمون پیدا کردم رو از توی کیفم در اوردم و به چویا نشون دادم.
*این چیه؟
-نمیدونم!اما به نظر باحال میاد!میخوامهر چی زودتر خوندن یاد بگیرم!
راننده:خب بچه ها رسیدیم!
همه از اتوبوس پیاده شدن.اتوبوس جلوی یک مدرسه ی بزرگ بود.
-سوگوییییییییخیلی گندسسسسسسس
*اوو چه خفننن
پایان پارت]
۱.۶k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.