ابنبات ترش. پارت 23
تا حالا جیهوپ رو اونقدر عصبانی ندیده بودم،حتی فکر نمی کردم بتونه اینقدر عصبانی بشه.
معلوم بود مشکل هرچی بود ،بیشتر از یه دعوای برادرانه معمولی بود.
جیهوپ: کجاست؟
یونگی : توی پارکینگ منتظر توعه.
جیهوپ تو باید بیای.هرچی هم که باشه ،اون داداشته.
جیهوپ منو هل داد کنار .
کتش رو پوشید و هممون با هم رفتیم توی پارکینگ.
به ماشین مدل بالا توی پارکینگ بود و یه پسر قد بلند کنارش ایستاده بود .
پسره : وای داداش کوچولو چقدر بزرگ شدی .
چطوری؟
جیهوپ: چیکار داری جین؟
پسره نگاهی به من کرد.
گفت: به به،انگار از سینگل به گوری در اومدی.
حالا اسم این الهه چیه؟
گفتم: ا/ت ام از آشنایی.....
جیهوپ : ا/ت ساکت باش لطفا ،تو دخالت نکن.
یکم جا خوردم از واکنش تندش ولی دخالت نکردن و رفتم کنار .
پسره با خنده : به خاطر بی ادبی برادرم عذر میخوام.اون کلا تو همچی افتضاحه .شرط می بندم دوست پسر افتضاحی باشه.
به هرحال من جینم خوشتیپ ترین در کل جهان.
جیهوپ زیر لب: هنوزم خود شیفته ای جین.
جین: ای بابا جیهوپ!!
نمی خوای داداش بزرگترت رو به داخل خونه دعوت کنی؟
جیهوپ از حرص ساکت بود پس یونگی وارد عمل شد .
یونگی: خب جین بفرما بالا تو پارکینگ بده.
جین : تو نمی گفتی هم میومدم بالا ،ولی ممنون برای دعوتت. یانگی.
یونگی: انگار اسمم رو یادت رفته جین ، مین یونگی
جین : آها باشه حالا یونگی
بعد رفت توی آسانسور و یونگی هم دست جیهوپ رو گرفت و که باهم سوار آسانسور بشیم
یونگی طبقه رو زد و رفتیم بالا.
یونگی رفت برای هممون یه چایی ریخت
یونگی می خواست بحث رو گرم کنه قبل از این که جیهوپ دهنش باز شه
حس می کردم اگر این طوری بشه قراره کلماتی رو بشنوم که معنی هاش رو حتی گوگل هم نمی دونه.
یونگی : خب جین،سفرت به فرانسه چطور بود؟
جین : واقعا کشور قشنگی بود
ولی یه بدی داشت
هر وقت می رفتم بیرون همه فکر می کردن از حجم زیباییم یه تیکه از ماه افتاده زمین ،و همش سعی می کردن بهم بچسبن و ازم عکس بگیرن
بعد هم شروع کرد خنده شیشه پاک کنی رفتن.
گفت : خب ا/ت یکم از خودت بگو ،بگو کجا با این شاهزاده ی شنگول ما آشنا شدی؟
گفتم: تو آموزشگاه برای درس صادرات و واردات با هم آشنا شدیم و...
جین: پدر و مادرت کین؟
گفتم: متاسفانه اونا فوت کردن. و خودم یه زندگی نرمال دارم
جین : پس تو هم از اونایی.
همون آدمایی که فقط برای پول به داداش من می چسبن.
چه جادویی رو داداشم انجام دادی که حاضر شده با تو باشه؟
گفتم: ببخشید؟؟
جیهوپ: تمومش کن جین
جین : جیهوپ واقعا چی توی این دختر معمولی دیدی؟
خودم برات حتی دختر سفیر فرانسه رو آوردن سر قرار گفتی دوست ندارم ،بعد حالا از این خوشت اومده؟
این هیچ مقام و جایگاه بزرگی نداره.
اصلا شغلت چیه؟
گفتم: فروش صنایع دستی .
جین خنده ای کرد : واقعا که همین؟
معلوم بود مشکل هرچی بود ،بیشتر از یه دعوای برادرانه معمولی بود.
جیهوپ: کجاست؟
یونگی : توی پارکینگ منتظر توعه.
جیهوپ تو باید بیای.هرچی هم که باشه ،اون داداشته.
جیهوپ منو هل داد کنار .
کتش رو پوشید و هممون با هم رفتیم توی پارکینگ.
به ماشین مدل بالا توی پارکینگ بود و یه پسر قد بلند کنارش ایستاده بود .
پسره : وای داداش کوچولو چقدر بزرگ شدی .
چطوری؟
جیهوپ: چیکار داری جین؟
پسره نگاهی به من کرد.
گفت: به به،انگار از سینگل به گوری در اومدی.
حالا اسم این الهه چیه؟
گفتم: ا/ت ام از آشنایی.....
جیهوپ : ا/ت ساکت باش لطفا ،تو دخالت نکن.
یکم جا خوردم از واکنش تندش ولی دخالت نکردن و رفتم کنار .
پسره با خنده : به خاطر بی ادبی برادرم عذر میخوام.اون کلا تو همچی افتضاحه .شرط می بندم دوست پسر افتضاحی باشه.
به هرحال من جینم خوشتیپ ترین در کل جهان.
جیهوپ زیر لب: هنوزم خود شیفته ای جین.
جین: ای بابا جیهوپ!!
نمی خوای داداش بزرگترت رو به داخل خونه دعوت کنی؟
جیهوپ از حرص ساکت بود پس یونگی وارد عمل شد .
یونگی: خب جین بفرما بالا تو پارکینگ بده.
جین : تو نمی گفتی هم میومدم بالا ،ولی ممنون برای دعوتت. یانگی.
یونگی: انگار اسمم رو یادت رفته جین ، مین یونگی
جین : آها باشه حالا یونگی
بعد رفت توی آسانسور و یونگی هم دست جیهوپ رو گرفت و که باهم سوار آسانسور بشیم
یونگی طبقه رو زد و رفتیم بالا.
یونگی رفت برای هممون یه چایی ریخت
یونگی می خواست بحث رو گرم کنه قبل از این که جیهوپ دهنش باز شه
حس می کردم اگر این طوری بشه قراره کلماتی رو بشنوم که معنی هاش رو حتی گوگل هم نمی دونه.
یونگی : خب جین،سفرت به فرانسه چطور بود؟
جین : واقعا کشور قشنگی بود
ولی یه بدی داشت
هر وقت می رفتم بیرون همه فکر می کردن از حجم زیباییم یه تیکه از ماه افتاده زمین ،و همش سعی می کردن بهم بچسبن و ازم عکس بگیرن
بعد هم شروع کرد خنده شیشه پاک کنی رفتن.
گفت : خب ا/ت یکم از خودت بگو ،بگو کجا با این شاهزاده ی شنگول ما آشنا شدی؟
گفتم: تو آموزشگاه برای درس صادرات و واردات با هم آشنا شدیم و...
جین: پدر و مادرت کین؟
گفتم: متاسفانه اونا فوت کردن. و خودم یه زندگی نرمال دارم
جین : پس تو هم از اونایی.
همون آدمایی که فقط برای پول به داداش من می چسبن.
چه جادویی رو داداشم انجام دادی که حاضر شده با تو باشه؟
گفتم: ببخشید؟؟
جیهوپ: تمومش کن جین
جین : جیهوپ واقعا چی توی این دختر معمولی دیدی؟
خودم برات حتی دختر سفیر فرانسه رو آوردن سر قرار گفتی دوست ندارم ،بعد حالا از این خوشت اومده؟
این هیچ مقام و جایگاه بزرگی نداره.
اصلا شغلت چیه؟
گفتم: فروش صنایع دستی .
جین خنده ای کرد : واقعا که همین؟
۱۳.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.