purple love
purple love
پارت۱۹
جیمین.خوبه پس بیا باهم قدم بزنیم
ات.باشه
جیمین اومد کنارم داشتیم باهم قدیم میزدیم سکوت خیلی سنگینی بینمون بود که بلاخره جیمین اونو شکست
جیمین.تو این چند سال چیکار کردی؟
ات.چیرو چیکار کردم؟
جیمین.خاستگارو میگم،کسی نیومد؟
ات.چرا ولی به دل من ننشستن من یکی دیگه رو دوست دارم
جیمین.کی رو؟
ات.اون شخصی که دوسش دارم منو دوس ندارن
جیمین.چرا بهش نمیگی؟شاید اونم از تو خوشش میاد
ات.بیخیال،من خوابم میاد میرم بخوابم شب بخیر
جیمین.شب بخیر
از جیمین دور شدم ای کاش میتونستم بهش بگم که چقد دوسش دارم،حتی حاضرم کل جونمو بهش بدم بیخیال این فکرا شدم روی تختم دراز کشیدم
این همه مدت حسمو نسبت به جیمین مخفی کردم این چند روز که اینجاست هم مخفی میکنم،ای کاش هر چی زود تر یه خونه پیدا کنن تا من کمتر باهاش چشم تو چشم شم تو این فکرا بودم که خوابم برد
صبح با صدای یونجی از خواب بیدار شدم این میونگ دوباره صبح زود اومده اینجا
بلند شدم چشمامو مالش دادم بعد یونجی که داشت منو نگاه میکرد نگاه کردم چشام از تعجب گرد شد
یونجی.خاله خوشگل شدم؟
دلم نیومد دعواش کنم بلاخره بچه بود
ات.یونجی خاله تو باز لوازم آرایش منو برداشتی؟
یونجی.اخه خاله مامانم نمیزاره من لوازم آرایششو بردارم میگه خراب میشه،میشه تو هم به مامانم چیزی نگی
ات.باشه خاله من چیزی نمیگم تو هم سریع برو صورتتو بشور تا مامانت نیومده
یونجی.باشه
یونجی رفت منم کارامو انجام دادم یه لباس ساده پوشیدم رفتم پایین،مامانمو زنعمو با میونگ داخل آشپزخونه بودن بهشون سلام کردم
ات.بابا با عمو کجان؟
م.ا.صبح زود رفتن دنبال خونه بگردن
ات.اها
زنعمو.ات میری جیمینو بیدار کنی من دستم بنده
ات.اره حتما
جلوی زنعمو نتونستم نه بگم چون ناراحت میشه رفتم بالا سمت اتاق جیمین
آروم درو باز کردم به کیوت ترین حالت ممکن خواب بود رفتم سمت تختش نزدیک پنج دقیقه داشتم نگاش میکردم،داشتم وسوسه میشدم صورتشو لمس کنم دستمو بردم سمت صورتش داشتم صورتشو نوازش میکردم که یهو دستمو گرفت منو کشوند افتادم روش
چشماشو باز کرد هر دو داشتیم با تعجب به هم نگاه میکردیم منم صورتم شده بود مثل لبو
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم از روش بلند شدم
ات.زنعمو گفت بیای پایین
وقتی اینو گفتم رفتم بیرون حتی اجازه ندادم جیمین حرفی بزنه
پشت در اتاقش وایساده بودم نمیدونم چرا ولی دمای بدنم رفته بود بالا خیلی گرمم بود
سعی کردم به جیمین فکر نکنم رفتم پایین....
شرطا
۳۱ لایک
۲۸ کامنت
پارت۱۹
جیمین.خوبه پس بیا باهم قدم بزنیم
ات.باشه
جیمین اومد کنارم داشتیم باهم قدیم میزدیم سکوت خیلی سنگینی بینمون بود که بلاخره جیمین اونو شکست
جیمین.تو این چند سال چیکار کردی؟
ات.چیرو چیکار کردم؟
جیمین.خاستگارو میگم،کسی نیومد؟
ات.چرا ولی به دل من ننشستن من یکی دیگه رو دوست دارم
جیمین.کی رو؟
ات.اون شخصی که دوسش دارم منو دوس ندارن
جیمین.چرا بهش نمیگی؟شاید اونم از تو خوشش میاد
ات.بیخیال،من خوابم میاد میرم بخوابم شب بخیر
جیمین.شب بخیر
از جیمین دور شدم ای کاش میتونستم بهش بگم که چقد دوسش دارم،حتی حاضرم کل جونمو بهش بدم بیخیال این فکرا شدم روی تختم دراز کشیدم
این همه مدت حسمو نسبت به جیمین مخفی کردم این چند روز که اینجاست هم مخفی میکنم،ای کاش هر چی زود تر یه خونه پیدا کنن تا من کمتر باهاش چشم تو چشم شم تو این فکرا بودم که خوابم برد
صبح با صدای یونجی از خواب بیدار شدم این میونگ دوباره صبح زود اومده اینجا
بلند شدم چشمامو مالش دادم بعد یونجی که داشت منو نگاه میکرد نگاه کردم چشام از تعجب گرد شد
یونجی.خاله خوشگل شدم؟
دلم نیومد دعواش کنم بلاخره بچه بود
ات.یونجی خاله تو باز لوازم آرایش منو برداشتی؟
یونجی.اخه خاله مامانم نمیزاره من لوازم آرایششو بردارم میگه خراب میشه،میشه تو هم به مامانم چیزی نگی
ات.باشه خاله من چیزی نمیگم تو هم سریع برو صورتتو بشور تا مامانت نیومده
یونجی.باشه
یونجی رفت منم کارامو انجام دادم یه لباس ساده پوشیدم رفتم پایین،مامانمو زنعمو با میونگ داخل آشپزخونه بودن بهشون سلام کردم
ات.بابا با عمو کجان؟
م.ا.صبح زود رفتن دنبال خونه بگردن
ات.اها
زنعمو.ات میری جیمینو بیدار کنی من دستم بنده
ات.اره حتما
جلوی زنعمو نتونستم نه بگم چون ناراحت میشه رفتم بالا سمت اتاق جیمین
آروم درو باز کردم به کیوت ترین حالت ممکن خواب بود رفتم سمت تختش نزدیک پنج دقیقه داشتم نگاش میکردم،داشتم وسوسه میشدم صورتشو لمس کنم دستمو بردم سمت صورتش داشتم صورتشو نوازش میکردم که یهو دستمو گرفت منو کشوند افتادم روش
چشماشو باز کرد هر دو داشتیم با تعجب به هم نگاه میکردیم منم صورتم شده بود مثل لبو
بعد از چند ثانیه به خودم اومدم از روش بلند شدم
ات.زنعمو گفت بیای پایین
وقتی اینو گفتم رفتم بیرون حتی اجازه ندادم جیمین حرفی بزنه
پشت در اتاقش وایساده بودم نمیدونم چرا ولی دمای بدنم رفته بود بالا خیلی گرمم بود
سعی کردم به جیمین فکر نکنم رفتم پایین....
شرطا
۳۱ لایک
۲۸ کامنت
۱۳.۶k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.