(پارت۱۳)
همزمان:جونگ کوکک؟؟؟؟
ا/ت:س..سوجین..او...اون.جونگکوکه؟؟
سوجین:ام..ف..فکنم..ا..اره.
همینطوری که دست و پاهاشون میلرزید سعی کردن عادی رفتار کنن.
رفتن و یه میز خالی پیدا کردن و نشستن.
گارسون اومد و خوشآمد گفت و منو رو بهشون داد.
گارسون:چی دوست دارین براتون بیارم...
جونگ کوک:ببخشید ما همدیگرو یه جا ندیدیم؟؟(به ا/ت گفت)
ا/ت که داشت قش میکرد گفت:ام..س..سلام..اهم..آهان...بله من آرمی هستم و توی کنسرت باهم روی استیج خوندیم.
جونگ کوک:باورم نمیشه!میدونی چقدر دنبالت گشتم؟؟
ا/ت:دنبال من؟؟
جونگ کوک:آره دنبال تو واقعا خوندت محشره دختر!این صدا رو از کجا اوردی؟؟امشب مهمون من باش همیشه دوست داشتم آرمی هارو مهمون کنم.
ا/ت:ام..خیلی ممنونم صدای خودت هم خیلی قشنگه باشه امشب شام......
که یکدفعه ا/ت دید سوجین نیست.سوجین توی بغل تهیونگ بود که به اونجا اومده بود و میخواست با جونگ کوک شام بخوره.
تهیونگ یک لحظه تعجب کرد و بعد سوجین رو شناخت و فهمید که ارمیه اون رو محکم تر بغل کرد.
سوجین:کیم تهیونگ نمیدونی چقدر....
این رو که گفت قش کرد ولی زود حالش جا اومد و بلند شد چون نمیخواست این لحظه رو از دست بده.
تهیونگ یه شکلات از توی جیبش درآورد و به سوجین داد و گفت امشب مهمون من باش.
سوجین ا/ت رو صدا کرد:ا/تتتتت اینجا رو نگاه کن.
ا/ت:اون تهیونگ نیست؟؟
جونگ کوک:عه تهیونگ بالاخره اومدی منتظرت بودم.
بعد همدیگه رو بغل کردن و نشستن سر میز و......
ا/ت:س..سوجین..او...اون.جونگکوکه؟؟
سوجین:ام..ف..فکنم..ا..اره.
همینطوری که دست و پاهاشون میلرزید سعی کردن عادی رفتار کنن.
رفتن و یه میز خالی پیدا کردن و نشستن.
گارسون اومد و خوشآمد گفت و منو رو بهشون داد.
گارسون:چی دوست دارین براتون بیارم...
جونگ کوک:ببخشید ما همدیگرو یه جا ندیدیم؟؟(به ا/ت گفت)
ا/ت که داشت قش میکرد گفت:ام..س..سلام..اهم..آهان...بله من آرمی هستم و توی کنسرت باهم روی استیج خوندیم.
جونگ کوک:باورم نمیشه!میدونی چقدر دنبالت گشتم؟؟
ا/ت:دنبال من؟؟
جونگ کوک:آره دنبال تو واقعا خوندت محشره دختر!این صدا رو از کجا اوردی؟؟امشب مهمون من باش همیشه دوست داشتم آرمی هارو مهمون کنم.
ا/ت:ام..خیلی ممنونم صدای خودت هم خیلی قشنگه باشه امشب شام......
که یکدفعه ا/ت دید سوجین نیست.سوجین توی بغل تهیونگ بود که به اونجا اومده بود و میخواست با جونگ کوک شام بخوره.
تهیونگ یک لحظه تعجب کرد و بعد سوجین رو شناخت و فهمید که ارمیه اون رو محکم تر بغل کرد.
سوجین:کیم تهیونگ نمیدونی چقدر....
این رو که گفت قش کرد ولی زود حالش جا اومد و بلند شد چون نمیخواست این لحظه رو از دست بده.
تهیونگ یه شکلات از توی جیبش درآورد و به سوجین داد و گفت امشب مهمون من باش.
سوجین ا/ت رو صدا کرد:ا/تتتتت اینجا رو نگاه کن.
ا/ت:اون تهیونگ نیست؟؟
جونگ کوک:عه تهیونگ بالاخره اومدی منتظرت بودم.
بعد همدیگه رو بغل کردن و نشستن سر میز و......
۱۳.۵k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.