P63
جین : راستی جونگ کوک کجاست ؟
تهیونگ : تو اتاقشه برو پیشش
(جین ویو)
از تهیونگ جدا شدم و رفتم به سمت اتاقه جونگ کوک ، به دم در که رسیدم صدایی از توی اتاق بیرون نمیومد ، آروم در زدم که صدای بی حالی از توی اتاق گفت : بیا تو
در رو آروم باز کردم و رفتم داخل ، روی تخت نشسته بود و با دستاش ور میرفت ، سرش رو آروم بلند کرد و با دیدن من خوشحال شد و بغلش رو باز کرد ، رفتم روی تخت و آروم بغلش کردم ، چند ثانیه ای گذشت که از بغلم آوردمش بیرون و گفتم : چطوری جونگ کوک ؟
جونگ کوک : با سر نزدنای شما خوبیم
زدم رو کتفش و گفتم : زهرمار مزه میریزی برای بزرگترت
سرش رو انداخت پایین و خنده ریزی کرد و گفت : یه زمانی به ا/ت میگفتیم با بزرگترت اینجوری حرف نزن
منم خنده ریزی کردم و گفتم : آره راست میگی
حس کردم یه لحظه غم ورش داشت برای همین با حالت خندونی که درواقع خواستم فضا رو عوض کنم گفتم : آره ولی شامله حال تو هم میشه
خندید و گفت : ببخشید بابا بزرگ
رفتم و کامل کنارش روی تخت نشستم میدونستم نبود ا/ت بدجور براش حس میشه و هنوز بعد این همه سال بهش عادت نکرده حقم داره هیچ کدوممون عادت نکردیم من حتی باورم نمیشه که ا/ت واقعا مرده و میتونم اینو توی چهره همه هم بفهمم ا/ت واقعا کسی نبود که بشه فراموشش کرد منم مثل جونگ کوک هر وقت نایون رو میبینم یادش میوفتم خوشحالم که حداقل قافه ی نایون به مادرش رفت تا با دیدنش یاد ا/ت بیوفتیم ، یکم به روبه رو نگاه کردم که دیگه نکشیدم و سکوت رو شکستم و گفتم : ولی نایون خیلی شبیه ا/ت شده
سرش رو تکون داد و گفت : آره هروقت میبینمش یاد ا/ت میوفتم
جین : جونگ کوک تو نباید جلوش اینقدر غمگین باشی ، اون وقتی ترو اینجوری میبینه بیشتر دلش برای مادرش تنگ میشه
دوباره سرش رو به حالت تایید تکون داد که دستش رو گرفتم و گفتم : الانم پاشو بیا بریم پایین ، خیر سرت من مهمونتم خجالت نمیکشی ، خوبه ته هم اومدی خونه من ، من بگیرم بخوابم
خندید گفت : خیلی خب بابا قاطی نکن بیا بریم خودم ازت پذیرایی میکنم
جین : حالا شد
پاشدیم و باهم رفتیم سمت پذیرایی
تهیونگ : تو اتاقشه برو پیشش
(جین ویو)
از تهیونگ جدا شدم و رفتم به سمت اتاقه جونگ کوک ، به دم در که رسیدم صدایی از توی اتاق بیرون نمیومد ، آروم در زدم که صدای بی حالی از توی اتاق گفت : بیا تو
در رو آروم باز کردم و رفتم داخل ، روی تخت نشسته بود و با دستاش ور میرفت ، سرش رو آروم بلند کرد و با دیدن من خوشحال شد و بغلش رو باز کرد ، رفتم روی تخت و آروم بغلش کردم ، چند ثانیه ای گذشت که از بغلم آوردمش بیرون و گفتم : چطوری جونگ کوک ؟
جونگ کوک : با سر نزدنای شما خوبیم
زدم رو کتفش و گفتم : زهرمار مزه میریزی برای بزرگترت
سرش رو انداخت پایین و خنده ریزی کرد و گفت : یه زمانی به ا/ت میگفتیم با بزرگترت اینجوری حرف نزن
منم خنده ریزی کردم و گفتم : آره راست میگی
حس کردم یه لحظه غم ورش داشت برای همین با حالت خندونی که درواقع خواستم فضا رو عوض کنم گفتم : آره ولی شامله حال تو هم میشه
خندید و گفت : ببخشید بابا بزرگ
رفتم و کامل کنارش روی تخت نشستم میدونستم نبود ا/ت بدجور براش حس میشه و هنوز بعد این همه سال بهش عادت نکرده حقم داره هیچ کدوممون عادت نکردیم من حتی باورم نمیشه که ا/ت واقعا مرده و میتونم اینو توی چهره همه هم بفهمم ا/ت واقعا کسی نبود که بشه فراموشش کرد منم مثل جونگ کوک هر وقت نایون رو میبینم یادش میوفتم خوشحالم که حداقل قافه ی نایون به مادرش رفت تا با دیدنش یاد ا/ت بیوفتیم ، یکم به روبه رو نگاه کردم که دیگه نکشیدم و سکوت رو شکستم و گفتم : ولی نایون خیلی شبیه ا/ت شده
سرش رو تکون داد و گفت : آره هروقت میبینمش یاد ا/ت میوفتم
جین : جونگ کوک تو نباید جلوش اینقدر غمگین باشی ، اون وقتی ترو اینجوری میبینه بیشتر دلش برای مادرش تنگ میشه
دوباره سرش رو به حالت تایید تکون داد که دستش رو گرفتم و گفتم : الانم پاشو بیا بریم پایین ، خیر سرت من مهمونتم خجالت نمیکشی ، خوبه ته هم اومدی خونه من ، من بگیرم بخوابم
خندید گفت : خیلی خب بابا قاطی نکن بیا بریم خودم ازت پذیرایی میکنم
جین : حالا شد
پاشدیم و باهم رفتیم سمت پذیرایی
۲۶.۹k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.