پارت19
#پارت19
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
بی اختیار دستم رفت سمتش که با یادآوری قسمم ، دستم تو هوا خشک شد
نمیتونستم بهش دست بزنم.....
من قول داده بودم....
برای اینکه کمی آروم شم به سمت میزم رفتم و پاکت سیگارمو به دست گرفتم
سیگاری برای خودم روشن کردم و شروع به کشیدن کردم....
خیره به بهسا بودم که با نفسای منظمش حدس زدم خوابش برده
خیلی مظلوم خوابیده بود....
سیگارم که تموم شد کنارش خوابیدم و بعد از چند دقیقه به عالم خواب رفتم....
صبح زود با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم و به سمت روشویی رفتم ، دستو صورتمو که شستم به سمیه دستور دادم تا بهسارو برای صبحونه بیاره
درحال خوردن چایی بودم که بهسا با قیافه ی آلودش وارد شد
سلام آرومی بهم گفت و روی دور ترین صندلی ازم نشست
+ زود صبحونتو بخور که کار داریم
با استرس لب زد:
+ چیکار؟!
+ بخور میفهمی
به زور یه لقمه خورد و کنار کشید....
صبحونم که تموم شد گفتم:
+ الان داداشم میاد تا ببینه تو هنوز اینجایی یا نه... باید برای چند ساعت بری داخل انباری بمونی اوکی؟!
هول شده گفت:
_ انبارییی؟ سوسکم داره؟ نمیشه همینجا بمونم؟
+ نخیر نمیشه
نترس سوسک نداره
لبشو با زبون تر کرد و سرشو به نشونه ی تفهیم تکون داد
سمیه رو صدا زدم و سفارشات لازمو بهش دادم ، جعبه ی قرصی از داخل جیبم در اوردم و گرفتم سمتش
+ یک چهارم از این قرصا بهش بده بخوره تا بخوابه ، اردلان که رفت میتونی بیاریش بالا
سمیه باشه ای گفت و همراه بهسا رفت بیرون....
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
بی اختیار دستم رفت سمتش که با یادآوری قسمم ، دستم تو هوا خشک شد
نمیتونستم بهش دست بزنم.....
من قول داده بودم....
برای اینکه کمی آروم شم به سمت میزم رفتم و پاکت سیگارمو به دست گرفتم
سیگاری برای خودم روشن کردم و شروع به کشیدن کردم....
خیره به بهسا بودم که با نفسای منظمش حدس زدم خوابش برده
خیلی مظلوم خوابیده بود....
سیگارم که تموم شد کنارش خوابیدم و بعد از چند دقیقه به عالم خواب رفتم....
صبح زود با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم و به سمت روشویی رفتم ، دستو صورتمو که شستم به سمیه دستور دادم تا بهسارو برای صبحونه بیاره
درحال خوردن چایی بودم که بهسا با قیافه ی آلودش وارد شد
سلام آرومی بهم گفت و روی دور ترین صندلی ازم نشست
+ زود صبحونتو بخور که کار داریم
با استرس لب زد:
+ چیکار؟!
+ بخور میفهمی
به زور یه لقمه خورد و کنار کشید....
صبحونم که تموم شد گفتم:
+ الان داداشم میاد تا ببینه تو هنوز اینجایی یا نه... باید برای چند ساعت بری داخل انباری بمونی اوکی؟!
هول شده گفت:
_ انبارییی؟ سوسکم داره؟ نمیشه همینجا بمونم؟
+ نخیر نمیشه
نترس سوسک نداره
لبشو با زبون تر کرد و سرشو به نشونه ی تفهیم تکون داد
سمیه رو صدا زدم و سفارشات لازمو بهش دادم ، جعبه ی قرصی از داخل جیبم در اوردم و گرفتم سمتش
+ یک چهارم از این قرصا بهش بده بخوره تا بخوابه ، اردلان که رفت میتونی بیاریش بالا
سمیه باشه ای گفت و همراه بهسا رفت بیرون....
۳.۹k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.