Part12
دستمو از دست بزرگ و کوره داغ کوک کشیدم بیرون و به سمت خروجی رفتم بغضم شکست و مثل چی گریه میکردم تا به عمارت برسم گریه میکردم عروسی آرزوی هر دختریه با کسی که عاشقانه میپرستدش توی لباس سفید و لباس دامادی جشن بگیره ولی..
به عمارت رسیدمو با همون لباس ها روی تخت ولو شدم
کوک:بع جای خالی کالیسی خیره شدم نمیدونم چی باعث به هم ریختن اعصابم میشد که وقتی به خودم اومدم دستامو محکم مشت کرده بودم شب بخیر گفتم و به سمت پله راه افتادم مادرم خواست دنبالم بیاد که با دست نیومدنشو فهمموندم وارد اتاق شدم دکمه های پیرهنمو تا کمرم باز کردم از مشروبی که روی میز بود ریختم روی مبل کنار تخت نشستم از پنجره به ماه خیره شدم ....چه اتفاقی داره برای من میوفته؟من چم شدا؟! ...که ناگهان یاد دیدار دومین بارم با کالیسی افتادم مکملی که بین رز ها بود...حرف زدنش با رز ها...اندامش..چشم هاش...موهاش..لب های سرخشش... اینا تمام ظاهری بود که هر مردی رو جذب خودش میکرد!یعنی روی قراردادی گه بستیم میمونم؟
فلش بک به رزستان
کالیسی: همین الان به ذهنم رسید ولی...بیا ازدواج کنیم!
کوک:منظورت چیه تو که...(شوکه)
کالیسی:میدونم همین الانش هم رو تصمیمم ولی بیا ازدواج کنیم راز خاندان رو بفهمیم قبل از این که اونا بگن توی هر خاندان اتاق ممنوعه هست که فقط پدرامون کلید اون اتاق رو دارن البته بعد مرگ اونا ما
کوک:خوب!؟(منتظر)
کالیسی:وقتی راز ممنوعه رو از طریق اقاق ممنوعه فهمیدیم عسی به دین خود موسا به دین خود!
کوک:نمیدونم!
کالیسی:کامان جئون ...کمکم کن زنجیر ها رو بشکونیم بعدش آزاد بشیم!
کوک:به همین راحتیا اگه بود بنظرت تا الان اینجا بودم(عربده)
کالیسی:رفتم و از یقش گرفتم و نزدیک خودم کردم همون تور که ابرو هاش بهم گره خورده بود دست به کمر بهم نگاه میکرد خشم من دست کمی از اون نداشت که گفتم :میدونم به همین راحتیا نیس ولی باید تلاشمون رو بکنیم هر دو توی خانواده خودش بین جنگکوک تا الان به کسی التماس نکردم ولی ازت التماس میکنم کمکم کن کمکم کن تا از اینجا برم و اگه توهم دنبال هدف هاتی با من بیا خواهش میکنم کوک(آخرش رو با چهره مظلوم و ملتمس گفت)
پایان فلش بک
به عمارت رسیدمو با همون لباس ها روی تخت ولو شدم
کوک:بع جای خالی کالیسی خیره شدم نمیدونم چی باعث به هم ریختن اعصابم میشد که وقتی به خودم اومدم دستامو محکم مشت کرده بودم شب بخیر گفتم و به سمت پله راه افتادم مادرم خواست دنبالم بیاد که با دست نیومدنشو فهمموندم وارد اتاق شدم دکمه های پیرهنمو تا کمرم باز کردم از مشروبی که روی میز بود ریختم روی مبل کنار تخت نشستم از پنجره به ماه خیره شدم ....چه اتفاقی داره برای من میوفته؟من چم شدا؟! ...که ناگهان یاد دیدار دومین بارم با کالیسی افتادم مکملی که بین رز ها بود...حرف زدنش با رز ها...اندامش..چشم هاش...موهاش..لب های سرخشش... اینا تمام ظاهری بود که هر مردی رو جذب خودش میکرد!یعنی روی قراردادی گه بستیم میمونم؟
فلش بک به رزستان
کالیسی: همین الان به ذهنم رسید ولی...بیا ازدواج کنیم!
کوک:منظورت چیه تو که...(شوکه)
کالیسی:میدونم همین الانش هم رو تصمیمم ولی بیا ازدواج کنیم راز خاندان رو بفهمیم قبل از این که اونا بگن توی هر خاندان اتاق ممنوعه هست که فقط پدرامون کلید اون اتاق رو دارن البته بعد مرگ اونا ما
کوک:خوب!؟(منتظر)
کالیسی:وقتی راز ممنوعه رو از طریق اقاق ممنوعه فهمیدیم عسی به دین خود موسا به دین خود!
کوک:نمیدونم!
کالیسی:کامان جئون ...کمکم کن زنجیر ها رو بشکونیم بعدش آزاد بشیم!
کوک:به همین راحتیا اگه بود بنظرت تا الان اینجا بودم(عربده)
کالیسی:رفتم و از یقش گرفتم و نزدیک خودم کردم همون تور که ابرو هاش بهم گره خورده بود دست به کمر بهم نگاه میکرد خشم من دست کمی از اون نداشت که گفتم :میدونم به همین راحتیا نیس ولی باید تلاشمون رو بکنیم هر دو توی خانواده خودش بین جنگکوک تا الان به کسی التماس نکردم ولی ازت التماس میکنم کمکم کن کمکم کن تا از اینجا برم و اگه توهم دنبال هدف هاتی با من بیا خواهش میکنم کوک(آخرش رو با چهره مظلوم و ملتمس گفت)
پایان فلش بک
۹.۶k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.