part 13
#part_13
#فرار
-- باشه .صبح بهت میگم تصمیمم چیه !
پوفی کشید و کلشو عین یویو به نشونه ی تایید تکون داد و ساکمم داد دستم.دیگه از فکرای خودم خندم میگرفت .هر بار یه چیزی بهش نسبت میدادم خالصه مثل کش دنبالش راه افتادم که از پله های مارپیچ بالا رفتیم و تو طبقه بالت یه اتاق بهم داد که بس خسته بودم کلا توجه نکردم چی به چیه فقط اروم تشکر کردم به هر حال همینم خودش کمک بود دیگه انگار خیلی وا سه کلکل بامن فشفر سوزونده بود که یه شب بخیر سرسری گفت و رفت منم خیلی خسته بودم کوله پشتیمو گذاشتم رو تخت و از توش یه تونیک صورتی و شلوار گرمکنه مشکی دراوردم و رفتم سمت دری که حدس میزدم حموم باشه . اروم درشو باز کردمو دستمو کشیدم کنار دیوار و کلید برقو پیدا کردمو چراغ شو روشن کردم .یه حموم دست شویی کوچیک و شیک ! خیلی خوب بود که دیگه نیازنداشتم برم بیرون چون واقعا حسش نبود مدل موهام که خیلی ساده بودو اروم باز کردمو لباس سنگینمم دراوردم احساس کردم سبک شدم جلوی ایینه ی کوچیک اخر حموم ایستادمو به صورت ناراحتم خیره شدم خبری از چشای شیطون و صورت خندونم نبواینجا دیگه تنها بودم خودمو خودم دیگه سوگلی بابامم نبودم الکی الکی شده بودم یه دختر فراری که از خانوادشم دوره اونم به خاطر یه موجود پست و خودخواه و چندش به اسم سامان چقدر ازش متنفر بودم
#فرار
-- باشه .صبح بهت میگم تصمیمم چیه !
پوفی کشید و کلشو عین یویو به نشونه ی تایید تکون داد و ساکمم داد دستم.دیگه از فکرای خودم خندم میگرفت .هر بار یه چیزی بهش نسبت میدادم خالصه مثل کش دنبالش راه افتادم که از پله های مارپیچ بالا رفتیم و تو طبقه بالت یه اتاق بهم داد که بس خسته بودم کلا توجه نکردم چی به چیه فقط اروم تشکر کردم به هر حال همینم خودش کمک بود دیگه انگار خیلی وا سه کلکل بامن فشفر سوزونده بود که یه شب بخیر سرسری گفت و رفت منم خیلی خسته بودم کوله پشتیمو گذاشتم رو تخت و از توش یه تونیک صورتی و شلوار گرمکنه مشکی دراوردم و رفتم سمت دری که حدس میزدم حموم باشه . اروم درشو باز کردمو دستمو کشیدم کنار دیوار و کلید برقو پیدا کردمو چراغ شو روشن کردم .یه حموم دست شویی کوچیک و شیک ! خیلی خوب بود که دیگه نیازنداشتم برم بیرون چون واقعا حسش نبود مدل موهام که خیلی ساده بودو اروم باز کردمو لباس سنگینمم دراوردم احساس کردم سبک شدم جلوی ایینه ی کوچیک اخر حموم ایستادمو به صورت ناراحتم خیره شدم خبری از چشای شیطون و صورت خندونم نبواینجا دیگه تنها بودم خودمو خودم دیگه سوگلی بابامم نبودم الکی الکی شده بودم یه دختر فراری که از خانوادشم دوره اونم به خاطر یه موجود پست و خودخواه و چندش به اسم سامان چقدر ازش متنفر بودم
۲.۸k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.