عشق زیبا
بریم پارت بعد
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
سیرا رفت اتاقش و خودش رو روی تخت انداخت توی ذهنش
*سانزو راست میگه مگه من کی سانزو هستم این عشقی که من به سانزو دارم یه طرفست از اولش
هم معلوم بود دختره یه باکا دارم دیونه میشم احساس میکنم قلبم له شده احساس میکنم
به بغض بدی گلوم رو داره فشار میده
*فردا صبح*
خیلی سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم یه لباس نسبتن »درست نوشتم» باز پوشیدم و یه روژ قرمز رنگ
زدم رفتم پایین میز اماده بود اول از همه به ران صبح به خیر گفتم بعد هم به ریندو و سانزو
ما ها هیچ وقت باهم شرکت نمیرفتیم
سیرا:امروز به نظرتون کی میره معموریت
ران:به احتمال زیاد من و ریندو و سانزو البته .....
سانزو :البته اگر من بخوام برم معموریت معموریت من جاسوسی هست که به شدت زخمی میشم ولی
بازم من باید برگردم.......
ریندو :بباید برگرده خونه اگر ما هم معموریت بریم تا دوهفته طول میکشه
سیرا:چیییییی دوهفتهه من بدون شما چیکار کنم
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
پایان
لایک
فالو
کامنت بزارید
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
سیرا رفت اتاقش و خودش رو روی تخت انداخت توی ذهنش
*سانزو راست میگه مگه من کی سانزو هستم این عشقی که من به سانزو دارم یه طرفست از اولش
هم معلوم بود دختره یه باکا دارم دیونه میشم احساس میکنم قلبم له شده احساس میکنم
به بغض بدی گلوم رو داره فشار میده
*فردا صبح*
خیلی سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم یه لباس نسبتن »درست نوشتم» باز پوشیدم و یه روژ قرمز رنگ
زدم رفتم پایین میز اماده بود اول از همه به ران صبح به خیر گفتم بعد هم به ریندو و سانزو
ما ها هیچ وقت باهم شرکت نمیرفتیم
سیرا:امروز به نظرتون کی میره معموریت
ران:به احتمال زیاد من و ریندو و سانزو البته .....
سانزو :البته اگر من بخوام برم معموریت معموریت من جاسوسی هست که به شدت زخمی میشم ولی
بازم من باید برگردم.......
ریندو :بباید برگرده خونه اگر ما هم معموریت بریم تا دوهفته طول میکشه
سیرا:چیییییی دوهفتهه من بدون شما چیکار کنم
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
پایان
لایک
فالو
کامنت بزارید
۵.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.