Part: 2
☆چند پارتی کوک☆
وقتی شوهرت خیانت میکنه و تو هم با اون....
- دخترک داستان ما عاشق دوست صمیمیش شده ولی فک میکردم اگه بهش بگه دوستیشون به هم میخوره..
ات ویو
همینجوری که به عکس روی میز خیره شده بودم به ساعت نگاه کردم دیدم 3:30 دیقه ست وقتشه دیگه اماده بشم
رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یکم ارایش کردم و یه لباس خوشگل پوشیدم و گوشیمو برداشتم دیدم ساعت 4:20 دیقه ست رفتم پایین و سمت در رفتم که یکی پشت سر صدام کرد
هان : به به کجا لیدی هوم؟؟
ات : دارم با یکی از دوستام میرم بیرون.
هان: پسر یا دختر؟
ات : بهت مربوط نیست.
هان: هه واقعا! باشه؛شب زود بیا
ات : باش.
(پرش زمانی به پارک)
ویو ات
وقتی رسیدم به پارک همه خاطر هامون برام مرور شدن
هعیی چقد زود گذشت چون پارک خلوت بود رفتم یکم رو تاب نشستم همینجوری خودم و هل میدادم که یهو یکی گفت
کوک: هنوز بزرگ نشدی نه!؟
ات : با بالا اوردن سرم با یه چهره جذاب روبه رو شدم ... کوکی
کوک: سلام
- دخترک محکم خودشو تو بغل پسرک انداخت که باعث خنده پسرک شد
کوک:اروم تر بابا نمیخوام فرار کنم که..
ات : دلم برات خیلی تنگ شده بودند هق * بغض دار*
کوک: وایسا ببینم داری گریه میکنی؟ هوم؟ * تعجب *
ات: اره مگه چشه هاا خیلی بدی ۵ ساله که از کره رفتی بدون هیچ خبر و خداحافظی
کوک: عاا ببخشید میدونم کارم بد بوده ولی خب الان پیش توام دیگه*خنده خرگوشی*
ات : اره *خنده*
کوک: میایی بریم کافه؟؟
ات: اره بریم
(پرش به کافه)
از زبان ات: به یه کافه خیلی شیک رسیدیم خیلی قشنگ و لاکچری بود رفتیم داخل رو یه میز نشستیم همینکه نشستیم کوک شروع به سوال پرسیدن کرد
کوک: خب خب ازدواج نکردی نه *خنده *
هرچند سنت یکم کمه نه ههعیییی وقتی ایتالیا بودم دختر و پسر های اونجا از ۱۵ سالگی ازدواج می...
ات: کردم
کوک: چ.. چی
ات: ازدواج کردم البته... به زوری
کوک: تو تو ازدواج کردی ات وا.. واقعا؟؟ *تعجب و ناراحت*
ات: اره راستش زوری بود و فقط به خاطر منعت شرکته همین و گرنه من اصلا به طرف علاقه ندارم
کوک: چند وقته ازدواج کردی؟؟
ات: تقریبا یک سال و نیمه
کوک: چییی یه سال و نیممم*داد*
ات:...
خب اینم از پارت دوم توت فرنگیا🥹
یکم دیگه مونده ۷۰۰ تایی شیم میشه یکم کمک کنید 🥹🫶
و ملسی به خاطر حمایت هاتون
لایک بالای ۳۰
وقتی شوهرت خیانت میکنه و تو هم با اون....
- دخترک داستان ما عاشق دوست صمیمیش شده ولی فک میکردم اگه بهش بگه دوستیشون به هم میخوره..
ات ویو
همینجوری که به عکس روی میز خیره شده بودم به ساعت نگاه کردم دیدم 3:30 دیقه ست وقتشه دیگه اماده بشم
رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یکم ارایش کردم و یه لباس خوشگل پوشیدم و گوشیمو برداشتم دیدم ساعت 4:20 دیقه ست رفتم پایین و سمت در رفتم که یکی پشت سر صدام کرد
هان : به به کجا لیدی هوم؟؟
ات : دارم با یکی از دوستام میرم بیرون.
هان: پسر یا دختر؟
ات : بهت مربوط نیست.
هان: هه واقعا! باشه؛شب زود بیا
ات : باش.
(پرش زمانی به پارک)
ویو ات
وقتی رسیدم به پارک همه خاطر هامون برام مرور شدن
هعیی چقد زود گذشت چون پارک خلوت بود رفتم یکم رو تاب نشستم همینجوری خودم و هل میدادم که یهو یکی گفت
کوک: هنوز بزرگ نشدی نه!؟
ات : با بالا اوردن سرم با یه چهره جذاب روبه رو شدم ... کوکی
کوک: سلام
- دخترک محکم خودشو تو بغل پسرک انداخت که باعث خنده پسرک شد
کوک:اروم تر بابا نمیخوام فرار کنم که..
ات : دلم برات خیلی تنگ شده بودند هق * بغض دار*
کوک: وایسا ببینم داری گریه میکنی؟ هوم؟ * تعجب *
ات: اره مگه چشه هاا خیلی بدی ۵ ساله که از کره رفتی بدون هیچ خبر و خداحافظی
کوک: عاا ببخشید میدونم کارم بد بوده ولی خب الان پیش توام دیگه*خنده خرگوشی*
ات : اره *خنده*
کوک: میایی بریم کافه؟؟
ات: اره بریم
(پرش به کافه)
از زبان ات: به یه کافه خیلی شیک رسیدیم خیلی قشنگ و لاکچری بود رفتیم داخل رو یه میز نشستیم همینکه نشستیم کوک شروع به سوال پرسیدن کرد
کوک: خب خب ازدواج نکردی نه *خنده *
هرچند سنت یکم کمه نه ههعیییی وقتی ایتالیا بودم دختر و پسر های اونجا از ۱۵ سالگی ازدواج می...
ات: کردم
کوک: چ.. چی
ات: ازدواج کردم البته... به زوری
کوک: تو تو ازدواج کردی ات وا.. واقعا؟؟ *تعجب و ناراحت*
ات: اره راستش زوری بود و فقط به خاطر منعت شرکته همین و گرنه من اصلا به طرف علاقه ندارم
کوک: چند وقته ازدواج کردی؟؟
ات: تقریبا یک سال و نیمه
کوک: چییی یه سال و نیممم*داد*
ات:...
خب اینم از پارت دوم توت فرنگیا🥹
یکم دیگه مونده ۷۰۰ تایی شیم میشه یکم کمک کنید 🥹🫶
و ملسی به خاطر حمایت هاتون
لایک بالای ۳۰
۶.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.