(پژمرده)P.2
ا/ت*ویو
آماده شدم
یکم دیگه چانسو میاد دنبالم و به دیسکو میریم.
چانسو*ویو
من چانسو هستم بزرگ ترین بچه ی خانواده مون ۲۵ سالمه و یه کسی رو تو زندگیم دارم که خیلی دوسش دارم.
اون دوست دخترمه اسمش ا/ت هست ما 2 ماه باهم تو رابطه ایم.
من خیلی دوسش دارم حتی حاضرم بخاطرش جونم هم بدم.
ما امشب با دوستامون توی دیسکو ای که همیشه میریم قرار گذاشتیم و الان من دارم.
میرم دنبال ا/ت.
ا/ت*ویو
(1دقیقه بعد)
چانسو اومد رفتم سوار ماشین شدم
چانسو:سلام عشقم
ا/ت:سلام چانسو خوبی
چانسو:خوبم تو چطوری
ا/ت:خوبم مرسی
چانسو:خب دیگه حرکت کنیم
حرکت کردیم و بعد دقیقه رسیدیم
با بچه سلام و احوال پرسی کردیم
داری، خوش میگذرونیم
که یهو چانسو بهم گفت
چانسو:اها ا/ت داداشم و آبجیم هم گفتم بیاین اونا امشب تو خونه مون تنها بودن
ا/ت:چه بهتر
داداش و ابجیش اومدن چون دیسکو پر از نور پردازی و تاریکی بود
نتونستم چهره ی اون ها رو به خوبی ببینم.
کوک*ویو
به دیسکویی که داداشم من و آبجیم رو دعوتمون کرد رفتیم
من تابحال دوست دختر داداشم رو ندیده بودم
توی دیسکو هم به خاطر نورپردازی ها نتونستم ببینم.
به آخر شب رسید و داشتیم همه میرفتیم بیرون از دیسکو
وقتی خارج شدیم یهو چشمام به صورت اون دختره خورد.
دوست دختر داداشم که اسمش ا/ت هست
خیلی خوشگله،داداشم واقعا خوش شانس هست که همچین شخصی رو داره
داداشم خیلی مست کرده رفتم سمت اون ا/ت و داداشم
کوک:شما با ماشین من بیاین داداش خیلی مستی
چانسو:برو بابا داری به من میگی بچه(به حالت مستانه)
ا/ت*ویو
چانسو خیلی مست هست آخر شب میخوایم بریم خونه
یهو داداش چانسو اومد،چانسو ازش بهم گفته بود اسم اون جانکوک هستش
چهره اش،طرز رفتارش و همچنین خوشتیپ بودنش من و شیفته ی خودش کرد
چانسو قبول نکرد که با ماشین داداش بریم منم بهش گفتم اما اون گوش نکرد
آماده شدم
یکم دیگه چانسو میاد دنبالم و به دیسکو میریم.
چانسو*ویو
من چانسو هستم بزرگ ترین بچه ی خانواده مون ۲۵ سالمه و یه کسی رو تو زندگیم دارم که خیلی دوسش دارم.
اون دوست دخترمه اسمش ا/ت هست ما 2 ماه باهم تو رابطه ایم.
من خیلی دوسش دارم حتی حاضرم بخاطرش جونم هم بدم.
ما امشب با دوستامون توی دیسکو ای که همیشه میریم قرار گذاشتیم و الان من دارم.
میرم دنبال ا/ت.
ا/ت*ویو
(1دقیقه بعد)
چانسو اومد رفتم سوار ماشین شدم
چانسو:سلام عشقم
ا/ت:سلام چانسو خوبی
چانسو:خوبم تو چطوری
ا/ت:خوبم مرسی
چانسو:خب دیگه حرکت کنیم
حرکت کردیم و بعد دقیقه رسیدیم
با بچه سلام و احوال پرسی کردیم
داری، خوش میگذرونیم
که یهو چانسو بهم گفت
چانسو:اها ا/ت داداشم و آبجیم هم گفتم بیاین اونا امشب تو خونه مون تنها بودن
ا/ت:چه بهتر
داداش و ابجیش اومدن چون دیسکو پر از نور پردازی و تاریکی بود
نتونستم چهره ی اون ها رو به خوبی ببینم.
کوک*ویو
به دیسکویی که داداشم من و آبجیم رو دعوتمون کرد رفتیم
من تابحال دوست دختر داداشم رو ندیده بودم
توی دیسکو هم به خاطر نورپردازی ها نتونستم ببینم.
به آخر شب رسید و داشتیم همه میرفتیم بیرون از دیسکو
وقتی خارج شدیم یهو چشمام به صورت اون دختره خورد.
دوست دختر داداشم که اسمش ا/ت هست
خیلی خوشگله،داداشم واقعا خوش شانس هست که همچین شخصی رو داره
داداشم خیلی مست کرده رفتم سمت اون ا/ت و داداشم
کوک:شما با ماشین من بیاین داداش خیلی مستی
چانسو:برو بابا داری به من میگی بچه(به حالت مستانه)
ا/ت*ویو
چانسو خیلی مست هست آخر شب میخوایم بریم خونه
یهو داداش چانسو اومد،چانسو ازش بهم گفته بود اسم اون جانکوک هستش
چهره اش،طرز رفتارش و همچنین خوشتیپ بودنش من و شیفته ی خودش کرد
چانسو قبول نکرد که با ماشین داداش بریم منم بهش گفتم اما اون گوش نکرد
۴.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.