part² وقتی ازدواج کردید ولی سرطان ریه...
ویو ماسان*
کلافه شدم و با صدای بلندی گفتم *
ماسان *: خبببببب؟؟؟؟ چرا منو کشوندین اینجا ؟
سه تاشون ی نگاه بهم کردن که تهیونگ اومد سمتم از جام تکون نخوردم توی فاصله ازم وایساد *
تهیونگ*: امروز یکی میاد و باهات هم تیمی میشه...
ماسان *: آییییشششش تو خودت میدونی من بدم میاد یکی تو کارام دخالت کنه تهیونگ
کوک*: حالا با این یکی کنار بیا البته ...
ماسان*: حرفی نزن کفری بشم میرم اون وقت یکی بزن تو سر خودت یکی تو سر پروندت تا بتونی حلش کنی
جیمین*:باشه بابا آروم باش ...
که یهو یکی در زد و اومد تو تهیونگ ازم فاصله گرفت و رفت سمت اون ...
ویو هوسوک*
منشی گفت که برم داخل در زدم و رفتم داخل اون سه تا اسکل و ی خانمی اونجا بود ... مشناختمش کیه ک نشناستش ولی این اولین دیدارمون بود معلوم بود این سه تا حسابی کلافش کردن لبخند کمرنگی زدم که کوک اومد جلو *
کوک *: هیییی ی ذره ام مارو ببین این خوشگلرو دیدی مارو یادت رفت ؟؟
ماسان*: ببند دهنتو (با حرص *)
خنده ای کردم و با سه تاشون دست دادم و گفتم*
هوسوک*: شما سه تارو ک من هرروز میبینم ایشون جدیده داشتم برسی میکردم کیه ...
جیمین *: عا بله بله درسته ...
یکی در زد و اومد داخل سوزی بود لبخندمو جمع کردم دوست نداشتم برای همه ی آدم خودمونی نشون داده بشم چشمم به ماسان خورد داشت همرو نگاه میکرد از تغییر مودم نیشخندی زد و شروع کرد برسی بقیه و نشست رو صندلی سوزی اومد و چند تا پرونده گذاشت و رفت رفتم جلو و دستمو دراز کردم برای معرفی که تهیونگ اومد جلو
تهیونگ*: ماسان .. ایشون جانگ هوسوک هستن هم تیمی جدیدت ...لطفا با هم کنار بیاید افرین بچه های خوبی باشید ...
ویو ماسان*
از جام بلند شدم و دستامو بیشتر تو جیبم فشار دادم که دستشو عقب کشید و گفتم
ماسان*: من لی ماسان هستم ... آقای جانگ ..
هوسوک*: میتونید هوسوک صدام کنید ...
ماسان*: نمیگفتیم همونجوری صدات میکردم
هوسوک*:😐✨
از حق نگذریم پسر جذابی بود خط فکش از چاقو تیز تر بود بینیش انگار عملی بود ولی با عکسای روی میز فهمیدم ک نه ببینی خودشه ... عقب رفت ک نشستم سر جام با اون لبخند کمرنگی که روی صورتش بود خیلی جذاب بود ... چشامو بستم و سرمو به اطراف تکون دادم تا از افکارم بیام بیرون
لایک ۲۰
کامنت ۳۰
کلافه شدم و با صدای بلندی گفتم *
ماسان *: خبببببب؟؟؟؟ چرا منو کشوندین اینجا ؟
سه تاشون ی نگاه بهم کردن که تهیونگ اومد سمتم از جام تکون نخوردم توی فاصله ازم وایساد *
تهیونگ*: امروز یکی میاد و باهات هم تیمی میشه...
ماسان *: آییییشششش تو خودت میدونی من بدم میاد یکی تو کارام دخالت کنه تهیونگ
کوک*: حالا با این یکی کنار بیا البته ...
ماسان*: حرفی نزن کفری بشم میرم اون وقت یکی بزن تو سر خودت یکی تو سر پروندت تا بتونی حلش کنی
جیمین*:باشه بابا آروم باش ...
که یهو یکی در زد و اومد تو تهیونگ ازم فاصله گرفت و رفت سمت اون ...
ویو هوسوک*
منشی گفت که برم داخل در زدم و رفتم داخل اون سه تا اسکل و ی خانمی اونجا بود ... مشناختمش کیه ک نشناستش ولی این اولین دیدارمون بود معلوم بود این سه تا حسابی کلافش کردن لبخند کمرنگی زدم که کوک اومد جلو *
کوک *: هیییی ی ذره ام مارو ببین این خوشگلرو دیدی مارو یادت رفت ؟؟
ماسان*: ببند دهنتو (با حرص *)
خنده ای کردم و با سه تاشون دست دادم و گفتم*
هوسوک*: شما سه تارو ک من هرروز میبینم ایشون جدیده داشتم برسی میکردم کیه ...
جیمین *: عا بله بله درسته ...
یکی در زد و اومد داخل سوزی بود لبخندمو جمع کردم دوست نداشتم برای همه ی آدم خودمونی نشون داده بشم چشمم به ماسان خورد داشت همرو نگاه میکرد از تغییر مودم نیشخندی زد و شروع کرد برسی بقیه و نشست رو صندلی سوزی اومد و چند تا پرونده گذاشت و رفت رفتم جلو و دستمو دراز کردم برای معرفی که تهیونگ اومد جلو
تهیونگ*: ماسان .. ایشون جانگ هوسوک هستن هم تیمی جدیدت ...لطفا با هم کنار بیاید افرین بچه های خوبی باشید ...
ویو ماسان*
از جام بلند شدم و دستامو بیشتر تو جیبم فشار دادم که دستشو عقب کشید و گفتم
ماسان*: من لی ماسان هستم ... آقای جانگ ..
هوسوک*: میتونید هوسوک صدام کنید ...
ماسان*: نمیگفتیم همونجوری صدات میکردم
هوسوک*:😐✨
از حق نگذریم پسر جذابی بود خط فکش از چاقو تیز تر بود بینیش انگار عملی بود ولی با عکسای روی میز فهمیدم ک نه ببینی خودشه ... عقب رفت ک نشستم سر جام با اون لبخند کمرنگی که روی صورتش بود خیلی جذاب بود ... چشامو بستم و سرمو به اطراف تکون دادم تا از افکارم بیام بیرون
لایک ۲۰
کامنت ۳۰
۹.۲k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.