فیک شوگا ( زندکی عاشقانه ) پارت ۴
صبح :
از زبان آ.ت : وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که تو بقل شوگام و اونم مثل بچه گربه ها خوابیده . بلند شدم و رفتم براش آب پرتغال درست کردم و بیدارش کردم گفتم زندگیم بیا این آب پرتغال رو بخور ...
اونم اومد و سرم رو بوسید و گفت مرسی عزیزم و بعد آب پرتغال رو تا تَه خورد ...
از زبان شوگا : من ی کت خواکستری و ی شلوار جین مشکی پوشیدم و آ.ت هم لباس دکمه باز آستین کوتاه و ی شلوار جین آبی پوشید و سوار ماشین شدیمو رفتیم ...
وقتی رسیدیم همکارا ما رو دوتایی دیدن که دست تو دست هم داریم میریم از پله ها بالا ..
همکارا تعجب کرده بودن و هی در گوش هم پچ پچ میکردن ...
از زبان آ.ت : جی هوپ یکی از صمیمی ترین دوست های
شوگاست و تو همین شرکت کار میکنه ...
اومد به ما گفت : سلام ! ا.ت خانم و شوگا جان شما چیزی
بین تون هست ؟
از زبان ا.ت : شوگا گفت که این زندگی منه و عشق ما خیلی زیاد از چیزی که شما فکر میکنی . و موهام رو پشت گوشام داد و پیشونیم و بوس کرد ...
و منم به جی هوپ گفتم که من از قبل عاشقش بودم و همیشه فکرم پیش اون بوده ...
( ۲ ساعت بعد )
با اینکه تمام کارام رو زود انجام داده بودم رفتم برای خودم و شوگا قهوه ریختم و نشستم بقلش. وقتی که قهومون رو خوردیم شوگا یهو زانو زد و بهم گفت آ.ت خانم با من ازدواج
می کنی ؟
و منم گفتم آ...آ...آره ولی باید به مامان و بابام بگم ...
( مکالمه ی مامان و آ.ت )
مامان & آ.ت $
& : مادر سلام جانم ؟
$ : مامان سلام شوگا رو یادته ؟
& : آره مادر چیزی شده ؟ ( با حالت نگران )
$ : نه مامان دیده بودی که توی چشم های شوگا پر از عشق
بود ...
& : ازت خواستگاری کرده ? ( با هیجان )
$ : آره مامان ...
& : من دستمو به آدم بد نمی دم ، شوگا هم ی پسر باهوش و
معدب هست پس من با خیال راحت اجازه رو میدم ...
$ : مامان قربون مهربونیت برم ، من بله رو گفته بودم ولی
می خواستم نظر تو رو بپرسم نظر بابا هم پرسیدی ؟
& : آره مادر بابات هم حرف منو می زنه ...
$ : کاری نداری دیگه من برم ...
& : نه مادر بای
$ : بای
خلاصه : آ.ت و شوا ازدواج کردن و تمام کارمند های شرکت هم دعوت شدن ...
از زبان آ.ت : وقتی از خواب بیدار شدم دیدم که تو بقل شوگام و اونم مثل بچه گربه ها خوابیده . بلند شدم و رفتم براش آب پرتغال درست کردم و بیدارش کردم گفتم زندگیم بیا این آب پرتغال رو بخور ...
اونم اومد و سرم رو بوسید و گفت مرسی عزیزم و بعد آب پرتغال رو تا تَه خورد ...
از زبان شوگا : من ی کت خواکستری و ی شلوار جین مشکی پوشیدم و آ.ت هم لباس دکمه باز آستین کوتاه و ی شلوار جین آبی پوشید و سوار ماشین شدیمو رفتیم ...
وقتی رسیدیم همکارا ما رو دوتایی دیدن که دست تو دست هم داریم میریم از پله ها بالا ..
همکارا تعجب کرده بودن و هی در گوش هم پچ پچ میکردن ...
از زبان آ.ت : جی هوپ یکی از صمیمی ترین دوست های
شوگاست و تو همین شرکت کار میکنه ...
اومد به ما گفت : سلام ! ا.ت خانم و شوگا جان شما چیزی
بین تون هست ؟
از زبان ا.ت : شوگا گفت که این زندگی منه و عشق ما خیلی زیاد از چیزی که شما فکر میکنی . و موهام رو پشت گوشام داد و پیشونیم و بوس کرد ...
و منم به جی هوپ گفتم که من از قبل عاشقش بودم و همیشه فکرم پیش اون بوده ...
( ۲ ساعت بعد )
با اینکه تمام کارام رو زود انجام داده بودم رفتم برای خودم و شوگا قهوه ریختم و نشستم بقلش. وقتی که قهومون رو خوردیم شوگا یهو زانو زد و بهم گفت آ.ت خانم با من ازدواج
می کنی ؟
و منم گفتم آ...آ...آره ولی باید به مامان و بابام بگم ...
( مکالمه ی مامان و آ.ت )
مامان & آ.ت $
& : مادر سلام جانم ؟
$ : مامان سلام شوگا رو یادته ؟
& : آره مادر چیزی شده ؟ ( با حالت نگران )
$ : نه مامان دیده بودی که توی چشم های شوگا پر از عشق
بود ...
& : ازت خواستگاری کرده ? ( با هیجان )
$ : آره مامان ...
& : من دستمو به آدم بد نمی دم ، شوگا هم ی پسر باهوش و
معدب هست پس من با خیال راحت اجازه رو میدم ...
$ : مامان قربون مهربونیت برم ، من بله رو گفته بودم ولی
می خواستم نظر تو رو بپرسم نظر بابا هم پرسیدی ؟
& : آره مادر بابات هم حرف منو می زنه ...
$ : کاری نداری دیگه من برم ...
& : نه مادر بای
$ : بای
خلاصه : آ.ت و شوا ازدواج کردن و تمام کارمند های شرکت هم دعوت شدن ...
۵.۲k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.