"FIRST LOVE " p:4
_آقای جئون جونگکوک شما خودتون رو نمیشناسید؟مگه کسی هست شمارو نشناسه؟
جونگکوک که پشماش ریخته بود با چشم های گشاد شده زل زده بود به ا.ت یه تکونی به خودش داد و رفت رو مبل نشست عین مجسمه خیره به رو به روش شد. حالا منظره رو به روش چی بود؟ بله در دستشویی!
+پس رسما به تخمشه که من کیم!(زیرلبی)
جونگکوک اصلا باورش نمیشد چی شنیده با صدای ا.ت به خودش اومد
_بفرمایید آمادست
جونگکوک از سر جاش پاشد و رفت سر میز نشست یه میز رنگ رنگی که فقط بوی غذا میتونست هوش از سرش ببره.
_تعارف نکنید لطفا از خودتون پذیرایی کنید.
جونگکوک شروع به خوردن کرد که از مزه غذا میخواست رو دست بیوفته. عالی بود!
ا.ت خیره به جونگکوکی که رو به روش نشسته بود شد که چشمش به لب های جونگکوک خورد
+خیلی خوشمزست دستتون درد نکنه
ا.ت که داشت به لب های جونگکوک نگاه میکرد بدون اینکه حواسش باشه لب زد: لبای تو خوشمزه تر بود.
که یهو غذا تو حلقوم جونگکوک گیر کرد و چشماش چهار تا شد به سرفه کردن افتاد و با مشت میکوبید وسط قفسه سینش.
ا.ت که تازه فهمیده بود چی گفته یه لعنتی زیر لبی برای خودش فرستاد و زود رفت لیوان آب رو اورد و جلوی جونگکوک گرفت
_اینو بخور
جونگکوک آب رو گرفت و تا ته سر کشید و یه نفس راحت داد بیرون و به ا.ت با تعجب خیره شد
+تو یادته دیشبو؟
_دیشب احتمالا عین این بچه فقیر ها و بدبختا بودم ن؟
خب راست میگفت دیگه دیشب افتصاح بود سر و وضعش اما بازم تونست دل ینفرو ببره. حالا اون ینفر هم فکر کن جونگکوک باشه!
+دیشب رو نمیدونم اما الان میتونم با جرعت بگم عین پری تو غصه ها شدین(زارتت)
+اما شما گفتین که وقتی بیدار شین هیچی یادتون نیست!
_ آره همیشه همین طوری بودم ولی نتونستم حداقل دیشبو فراموش کنم. و این باعث افتخاره!
_ نه آقای جئون جونگکوک؟
+حرفام چی؟ حرفامم یادتونه؟
جونگکوک که پشماش ریخته بود با چشم های گشاد شده زل زده بود به ا.ت یه تکونی به خودش داد و رفت رو مبل نشست عین مجسمه خیره به رو به روش شد. حالا منظره رو به روش چی بود؟ بله در دستشویی!
+پس رسما به تخمشه که من کیم!(زیرلبی)
جونگکوک اصلا باورش نمیشد چی شنیده با صدای ا.ت به خودش اومد
_بفرمایید آمادست
جونگکوک از سر جاش پاشد و رفت سر میز نشست یه میز رنگ رنگی که فقط بوی غذا میتونست هوش از سرش ببره.
_تعارف نکنید لطفا از خودتون پذیرایی کنید.
جونگکوک شروع به خوردن کرد که از مزه غذا میخواست رو دست بیوفته. عالی بود!
ا.ت خیره به جونگکوکی که رو به روش نشسته بود شد که چشمش به لب های جونگکوک خورد
+خیلی خوشمزست دستتون درد نکنه
ا.ت که داشت به لب های جونگکوک نگاه میکرد بدون اینکه حواسش باشه لب زد: لبای تو خوشمزه تر بود.
که یهو غذا تو حلقوم جونگکوک گیر کرد و چشماش چهار تا شد به سرفه کردن افتاد و با مشت میکوبید وسط قفسه سینش.
ا.ت که تازه فهمیده بود چی گفته یه لعنتی زیر لبی برای خودش فرستاد و زود رفت لیوان آب رو اورد و جلوی جونگکوک گرفت
_اینو بخور
جونگکوک آب رو گرفت و تا ته سر کشید و یه نفس راحت داد بیرون و به ا.ت با تعجب خیره شد
+تو یادته دیشبو؟
_دیشب احتمالا عین این بچه فقیر ها و بدبختا بودم ن؟
خب راست میگفت دیگه دیشب افتصاح بود سر و وضعش اما بازم تونست دل ینفرو ببره. حالا اون ینفر هم فکر کن جونگکوک باشه!
+دیشب رو نمیدونم اما الان میتونم با جرعت بگم عین پری تو غصه ها شدین(زارتت)
+اما شما گفتین که وقتی بیدار شین هیچی یادتون نیست!
_ آره همیشه همین طوری بودم ولی نتونستم حداقل دیشبو فراموش کنم. و این باعث افتخاره!
_ نه آقای جئون جونگکوک؟
+حرفام چی؟ حرفامم یادتونه؟
۲.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.