* * زندگی متفاوت
🐾پارت 88
صبح
#paniz
صبح با الارم گوشیم بلند شدم نشستم رو تخت کش قوسی به بدنم دادم
قرار بود از امروز به بعد یه ادم دیگه بشم
قرار بود مستقل بشم کاری که بابام همیشه به من میگفت
پانیذ:هی کاشکی بودی بابا میدیدی که دارم مستقل میشم
از جام بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی کارم که تموم شد از کمد یه دست لباس برداشتم بر روز اول خوب بود
یه شلوار کتان سفید که پایین شلوارش چاک داشت
با یع پیرهن مشکی پوشیدم و استین ها شو تا زدم و یقه باز بود قشنگ ترقوه دیدع میشد
یکی از گردنبد ها مو انداخت موهام باز گذاشتم شونه اشون کردم ساعت و دستبندم انداختم چندتا پیس از عطر همیشگیم زدم
کیف دستیم و گوشیم برداشتم رفتم پایین مهراب هنوز نیومده بود نگاهی به ساعت سالن کردم
7 بود رفتم نشستم سریه جون داشت چای میریخت
و سریه خانم همیشه به زحمت افتاده بود
پانید: صبح بخیر
سریه: صبحت بخیرر گلمم
پانیذ:سریه جونمم به زحمت افتاده انگار اره
سریه:چه زحمتیی بعد مدت ها وروجک این خونه اومده اخ دختر نبودی داداشت وای خیلی داغون بود ولش کن راجبش حرف نزن تو چی میخوری
پانیذ:دستت درد نکنه همه چی روبه راه دستت طلا
سریه:بخور نوش جونت
سریه جون رفت اشپزخونه که همون موقع مهراب هم اومد نشست رو میز
پانید:صبح بخیر
مهراب:صبح تو هم بخیر راستی من کاری دارم دیر میام شرکت برو شرکت منشی بهت میگه چیکار کن خب
خیلی با جدیت حرفش میزد و این کارش منو به اظطراب مینداخت
یه قلوب از اب پرتغال خوردم
پانید:باشه
سری تکون داد صبحونمون با ارامش خوردیم مهراب با ماشینش رفت با کلی ادم
پانیذ:مگه کجا میخاست بره هوففف
منم با یکی از بادیگاردا رفتم شرکت.....
#leoreza
مهراب:عاا اومدن رضا
با ادماش پیاده شدن و با غرور وایستاد یه پیرمردی بود که سنش میخورد 55 ،56 باشه
پس ساحل با اینا دست به یکی شده بود
ارش کیانفرخوبه
اخ ساحل فقط یه را پیدا کنم روزگارتو به گندد میکشممم
ارش:خبب خوش اومدینننن صفا اومدین دیدین چه بازی راه انداخته بودم نه خوشت اومده اره
مهراب:تو فک کن خوشمون اومده قصدت چیه
ارش:اووو پسر طوفان خیلیی عجله دارهااا میبینیش اقا رضا
رضا:منظور
ارش:ای وای انگار خیلی خوب دوس داری به جوابت برسی مث پانیذ چند روزی که مهمون ما بود خیلی دوست داشت به کل جوابا برسه
مهراب:خب که چی
ارش:راستی رضا ساحل چطور خبری ازش ندارم خوبه اخه خیلی باهامون حرف میزد
از فشار اعصبانیت قفسه سینه ام بالا پایین میشد
ارش:ولش کن میگی نه رضا جان اخه از اونور قاتل خانوادت ام و طوفان هستم از اینور شکست عشقی خوردی ب..
خواست جمله اس کامل کنه که خون به مغزم نرسید هجوم بردم سمتش یقه اش گرفتم
که هر دو طرف اسلحه بدست شدن بخاطر اعصبانیتم صدام دورگه شده بود
رضا:میبندی یا ببندم حروم لقمه هوم (عصبی
صبح
#paniz
صبح با الارم گوشیم بلند شدم نشستم رو تخت کش قوسی به بدنم دادم
قرار بود از امروز به بعد یه ادم دیگه بشم
قرار بود مستقل بشم کاری که بابام همیشه به من میگفت
پانیذ:هی کاشکی بودی بابا میدیدی که دارم مستقل میشم
از جام بلند شدم رفتم سرویس بهداشتی کارم که تموم شد از کمد یه دست لباس برداشتم بر روز اول خوب بود
یه شلوار کتان سفید که پایین شلوارش چاک داشت
با یع پیرهن مشکی پوشیدم و استین ها شو تا زدم و یقه باز بود قشنگ ترقوه دیدع میشد
یکی از گردنبد ها مو انداخت موهام باز گذاشتم شونه اشون کردم ساعت و دستبندم انداختم چندتا پیس از عطر همیشگیم زدم
کیف دستیم و گوشیم برداشتم رفتم پایین مهراب هنوز نیومده بود نگاهی به ساعت سالن کردم
7 بود رفتم نشستم سریه جون داشت چای میریخت
و سریه خانم همیشه به زحمت افتاده بود
پانید: صبح بخیر
سریه: صبحت بخیرر گلمم
پانیذ:سریه جونمم به زحمت افتاده انگار اره
سریه:چه زحمتیی بعد مدت ها وروجک این خونه اومده اخ دختر نبودی داداشت وای خیلی داغون بود ولش کن راجبش حرف نزن تو چی میخوری
پانیذ:دستت درد نکنه همه چی روبه راه دستت طلا
سریه:بخور نوش جونت
سریه جون رفت اشپزخونه که همون موقع مهراب هم اومد نشست رو میز
پانید:صبح بخیر
مهراب:صبح تو هم بخیر راستی من کاری دارم دیر میام شرکت برو شرکت منشی بهت میگه چیکار کن خب
خیلی با جدیت حرفش میزد و این کارش منو به اظطراب مینداخت
یه قلوب از اب پرتغال خوردم
پانید:باشه
سری تکون داد صبحونمون با ارامش خوردیم مهراب با ماشینش رفت با کلی ادم
پانیذ:مگه کجا میخاست بره هوففف
منم با یکی از بادیگاردا رفتم شرکت.....
#leoreza
مهراب:عاا اومدن رضا
با ادماش پیاده شدن و با غرور وایستاد یه پیرمردی بود که سنش میخورد 55 ،56 باشه
پس ساحل با اینا دست به یکی شده بود
ارش کیانفرخوبه
اخ ساحل فقط یه را پیدا کنم روزگارتو به گندد میکشممم
ارش:خبب خوش اومدینننن صفا اومدین دیدین چه بازی راه انداخته بودم نه خوشت اومده اره
مهراب:تو فک کن خوشمون اومده قصدت چیه
ارش:اووو پسر طوفان خیلیی عجله دارهااا میبینیش اقا رضا
رضا:منظور
ارش:ای وای انگار خیلی خوب دوس داری به جوابت برسی مث پانیذ چند روزی که مهمون ما بود خیلی دوست داشت به کل جوابا برسه
مهراب:خب که چی
ارش:راستی رضا ساحل چطور خبری ازش ندارم خوبه اخه خیلی باهامون حرف میزد
از فشار اعصبانیت قفسه سینه ام بالا پایین میشد
ارش:ولش کن میگی نه رضا جان اخه از اونور قاتل خانوادت ام و طوفان هستم از اینور شکست عشقی خوردی ب..
خواست جمله اس کامل کنه که خون به مغزم نرسید هجوم بردم سمتش یقه اش گرفتم
که هر دو طرف اسلحه بدست شدن بخاطر اعصبانیتم صدام دورگه شده بود
رضا:میبندی یا ببندم حروم لقمه هوم (عصبی
۱۱.۵k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.