فیک ۵۵
یه سوال الان هانول چند ماهش هس؟؟؟😂
چهار ماهش هس؟؟؟
فردا
کوک
ماشینو داخل پارک کردم ماسکمو زدم و از ماشین خارج شدم
به سمت دره عقب رفتم و در رو باز کردم وسایلا رو برداشتم و با پا در رو بستم
و ریموت زدم و به سمت پله رفتم (طبقه دوم هس دیگه حوصله ندارم توضیع بدم)رمز
در رو زدم و وارد شدم خونه ساکت بود پس میداد که هانور خوابه
پلاستیکارو گذاشتم زمین و به سمت اتاق رفتم درشو باز کردم
دیدم هنوز خوابه آروم روی تخت نشستم و دستمو نوازش بار میکشیدم روی سرش
(یه توضیحی بدم این خونه ماله کوک هس وقتی ١٩سالش بوده خرید
خونه اش تو یکی از محله های فقیر و هیچکس خبر ندارم که کوک این خونه رو داره به جز کای
ولی کوک دکوراسیون خونه رو عوض کرده)
(چیه توقع نداشتی که بگم تو گرون ترین محله هست)
.....
هانول
با نوازش های کسی از خواب بیدار شدم دیدم کوک هست سعی کردم بلند بشم ولی زیره دلم تیر کشید
یه اخی از دهنم دراومد که کوک گفت
کوک:چیشده
هانول: هیچی شکمم داره بزرگ میشه تیر میکشه کی میخوای سق*طش کنی
یه دفعه چهر کوک عوض شد و خیلی جدی گفت
کوک:چند بار بهت بگم ن
هانول:ولی من این بچه رو نمیخوام
کوک :میدونی که جونه داداشت و مامانت دسته منع پس بهتر ساکت بشی
هانول وقتی اینه مامانش و داداشش رو شنید رنگش پرید و دیگه چیزی نگفت
کوک: صبحونه برات آماده میکنم لباستو عوض کن بیا پایین
کوک از اتاق خارج شد
هانول دستی روی صورتش کشید عصبی بود دستشو مشت کرد و برد بالا میخواست بزنه به شکمش ولی عذاب وجدان گرفت پس دستشو آرود پایین و آروم شکمشو نوازش میکرد و با خودش گفت
هانول:گناه تو چی بود ها فسقلی یعنی الان قلبت کامله ؟
بلند شد و رفت سمت دستشویی ،.......
وقتی اومد بیرون به سمت کیفش رفت و یه لباس بلند برداشت که توش راحت باشه
وقتی پوشید رفت پایین کمی نگاه به خونه انداخت ساده و شیک بود با دیدنه ک کوک که داشت میز رو براندازدمیکرد رفت پیشش
کوک :اومدی بیا شروع کنیم
وسطای صبحونه بودن که زنگ خونه خورد کوک بلند شد رفت سمت در وقتی بازش کرد با دیدنه اون فرد رنگش پرید ........
به خدا من این روزا امتحان دارم وقت نمیکنم شرمنده
چهار ماهش هس؟؟؟
فردا
کوک
ماشینو داخل پارک کردم ماسکمو زدم و از ماشین خارج شدم
به سمت دره عقب رفتم و در رو باز کردم وسایلا رو برداشتم و با پا در رو بستم
و ریموت زدم و به سمت پله رفتم (طبقه دوم هس دیگه حوصله ندارم توضیع بدم)رمز
در رو زدم و وارد شدم خونه ساکت بود پس میداد که هانور خوابه
پلاستیکارو گذاشتم زمین و به سمت اتاق رفتم درشو باز کردم
دیدم هنوز خوابه آروم روی تخت نشستم و دستمو نوازش بار میکشیدم روی سرش
(یه توضیحی بدم این خونه ماله کوک هس وقتی ١٩سالش بوده خرید
خونه اش تو یکی از محله های فقیر و هیچکس خبر ندارم که کوک این خونه رو داره به جز کای
ولی کوک دکوراسیون خونه رو عوض کرده)
(چیه توقع نداشتی که بگم تو گرون ترین محله هست)
.....
هانول
با نوازش های کسی از خواب بیدار شدم دیدم کوک هست سعی کردم بلند بشم ولی زیره دلم تیر کشید
یه اخی از دهنم دراومد که کوک گفت
کوک:چیشده
هانول: هیچی شکمم داره بزرگ میشه تیر میکشه کی میخوای سق*طش کنی
یه دفعه چهر کوک عوض شد و خیلی جدی گفت
کوک:چند بار بهت بگم ن
هانول:ولی من این بچه رو نمیخوام
کوک :میدونی که جونه داداشت و مامانت دسته منع پس بهتر ساکت بشی
هانول وقتی اینه مامانش و داداشش رو شنید رنگش پرید و دیگه چیزی نگفت
کوک: صبحونه برات آماده میکنم لباستو عوض کن بیا پایین
کوک از اتاق خارج شد
هانول دستی روی صورتش کشید عصبی بود دستشو مشت کرد و برد بالا میخواست بزنه به شکمش ولی عذاب وجدان گرفت پس دستشو آرود پایین و آروم شکمشو نوازش میکرد و با خودش گفت
هانول:گناه تو چی بود ها فسقلی یعنی الان قلبت کامله ؟
بلند شد و رفت سمت دستشویی ،.......
وقتی اومد بیرون به سمت کیفش رفت و یه لباس بلند برداشت که توش راحت باشه
وقتی پوشید رفت پایین کمی نگاه به خونه انداخت ساده و شیک بود با دیدنه ک کوک که داشت میز رو براندازدمیکرد رفت پیشش
کوک :اومدی بیا شروع کنیم
وسطای صبحونه بودن که زنگ خونه خورد کوک بلند شد رفت سمت در وقتی بازش کرد با دیدنه اون فرد رنگش پرید ........
به خدا من این روزا امتحان دارم وقت نمیکنم شرمنده
۱۶.۴k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.