درخانه ی بی تی اس چه میگذرد
درخانه ی بی تی اس چه میگذرد؟
_______________
یک روز دقیق تر شبش بسیار عادی بچه ها دور هم جمع شده بودن و داشت حرف میزدن که......
ا/ت: تهیونگا
تهیونگ:جانم؟
ا/ت: میدونستی عاشق لبخندتم؟
تهیونگ: عااا *قرمز میشود*
کوک:تهیونگگگگ روت کراشه به مولا*اروم*
جیهوپ: عه چرا بغض کردی؟
ا/ت: راستش خنده ی ته دقیقا شبیه خنده های داداشمه ۱۱ ساله ندیدمش*و اروم شروع میکنه به گریه کردن*
جین:چرا بهش زنگ نمیزنی ببینیش؟
ا/ت: به خاطر کار ها نمیشه دلم خیلی براش تنگه*گریه و اعضا بغلش میکنن*
بعد چندمین اروم میشه
جیمین: بهتری؟
ا/ت: اره اره 😁 من برم بخوابم خیلی خوابم میاد؟
شوگا: اصلا هم نمیری که گریه کنی
ا/ت: نه جدی نه شایدم اره نمیدونم حالا شب بخیر
اعضا: شب بخیر
نامجون: بچه ها یه فکری
*پرش زمانی به فردا ساعت ۱۲*
ا/ت / تو اتاقم بودم که نامجون صدام کرد بیام پایین وقتی اومدم پایین باور نمیکردم چیزی رو که دیدم باور نمیکردم/
ا/ت: داداش؟*بغض*
د.ا: خیلی وقته ندیدمت
ا/ت بدو رفت بغلش کرد و هردوشون اروم گریه کردن
کوک: فکر خوبی بود
نامجون:اهوم
*فلش بک به دیروز*
نامجون: بچه ها یه فکری به برادر ا/ت زنگ بزنیم بیاد؟
جین: آره ولی شمارش
نامجون: از پی دی نیم میگیریم اون شماره ی خانواده هامون رو داره دیگه
کوک: من زنگ میزنم
دیگه کوک شمارش رو گرفت و به داش ا/ت زنگ زد و داستان رو بهش گفت
*پایان فلش بک*
ا/ت: ممنونم ازتون
کوک: تو زنگ نزدی ما زدیم
د.ا:دوستای خوبی داریا
ا/ت: معلومه
_______________
یک روز دقیق تر شبش بسیار عادی بچه ها دور هم جمع شده بودن و داشت حرف میزدن که......
ا/ت: تهیونگا
تهیونگ:جانم؟
ا/ت: میدونستی عاشق لبخندتم؟
تهیونگ: عااا *قرمز میشود*
کوک:تهیونگگگگ روت کراشه به مولا*اروم*
جیهوپ: عه چرا بغض کردی؟
ا/ت: راستش خنده ی ته دقیقا شبیه خنده های داداشمه ۱۱ ساله ندیدمش*و اروم شروع میکنه به گریه کردن*
جین:چرا بهش زنگ نمیزنی ببینیش؟
ا/ت: به خاطر کار ها نمیشه دلم خیلی براش تنگه*گریه و اعضا بغلش میکنن*
بعد چندمین اروم میشه
جیمین: بهتری؟
ا/ت: اره اره 😁 من برم بخوابم خیلی خوابم میاد؟
شوگا: اصلا هم نمیری که گریه کنی
ا/ت: نه جدی نه شایدم اره نمیدونم حالا شب بخیر
اعضا: شب بخیر
نامجون: بچه ها یه فکری
*پرش زمانی به فردا ساعت ۱۲*
ا/ت / تو اتاقم بودم که نامجون صدام کرد بیام پایین وقتی اومدم پایین باور نمیکردم چیزی رو که دیدم باور نمیکردم/
ا/ت: داداش؟*بغض*
د.ا: خیلی وقته ندیدمت
ا/ت بدو رفت بغلش کرد و هردوشون اروم گریه کردن
کوک: فکر خوبی بود
نامجون:اهوم
*فلش بک به دیروز*
نامجون: بچه ها یه فکری به برادر ا/ت زنگ بزنیم بیاد؟
جین: آره ولی شمارش
نامجون: از پی دی نیم میگیریم اون شماره ی خانواده هامون رو داره دیگه
کوک: من زنگ میزنم
دیگه کوک شمارش رو گرفت و به داش ا/ت زنگ زد و داستان رو بهش گفت
*پایان فلش بک*
ا/ت: ممنونم ازتون
کوک: تو زنگ نزدی ما زدیم
د.ا:دوستای خوبی داریا
ا/ت: معلومه
۲۰.۸k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.