رمان خواهرم، برادرم:) پارت3:/
از زبون ته یونگ:
توی خونه ی جیمین برام تولد گرفتن اما خواهر خودم یادش نبود خیلی از دستش ناراحت بودمو تصمیم گرفتن اخمو برم خونه
دوباره مینسو:
سریع لباس پوشیدمو ارایش کردم.
بعدشم نشستم اهنگ تولد انتخواب کنم.
صدای در از پایین میومد حتما تهیونگه برقارو خاموش کردمو شمع و فشفشه و اهنگ هم اماده کردمو کیکو روی دستم گرفتم داشت میومد بالا و تا درو باز کرد اهنگ گذاشتم و چند ثانیه بعد برقارو خاموش کردم خیلی خوشحال شده بود. وقتی تولد تموم شد کادومو بهش دادم.
از زبون ته یونگ:خیلی خوشحال شدم تقریبا بهترین تولد زندگیم بود و عاشق کادویی که داده بود شدم.
دوباره مینسو:شب شده بود و خوابیدیم.
توی خونه ی جیمین برام تولد گرفتن اما خواهر خودم یادش نبود خیلی از دستش ناراحت بودمو تصمیم گرفتن اخمو برم خونه
دوباره مینسو:
سریع لباس پوشیدمو ارایش کردم.
بعدشم نشستم اهنگ تولد انتخواب کنم.
صدای در از پایین میومد حتما تهیونگه برقارو خاموش کردمو شمع و فشفشه و اهنگ هم اماده کردمو کیکو روی دستم گرفتم داشت میومد بالا و تا درو باز کرد اهنگ گذاشتم و چند ثانیه بعد برقارو خاموش کردم خیلی خوشحال شده بود. وقتی تولد تموم شد کادومو بهش دادم.
از زبون ته یونگ:خیلی خوشحال شدم تقریبا بهترین تولد زندگیم بود و عاشق کادویی که داده بود شدم.
دوباره مینسو:شب شده بود و خوابیدیم.
۳.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.