Hogwarts 🖤🕸
Hogwarts 🖤🕸
party ¹⁴🖤🕸
ویو ا.ت
یه جورایی دیگه ترسم از جونگ کوک کم شده بود و داشتم بهش اعتماد پیدا میکردم اما نباید فراموش کنم که اون جئون جونگ کوکه
من الان باعث یه فاجعه خیلی بزرگ شده بودم خیلی بزرگ
تصمیم گرفتم که برم و همه چیو و به پروفسور ها بگم میدونم فایده زیادی نداره ولی حداقل اخراج میشدم و از این وضع راحت میشدم
اما اصلا اونجا رو نمیشناختم و یهو از کلاس معجون سازی سر در آوردم
خواستم برم بیرون که دیدم جونگ کوک دست به سینه تکیه داده به در
جونگ کوک:اینجا رو نگا مثل اینکه پرنسس کوچولو تو قصر گم شده
ا.ت:اینجوری صدام نکن
جونگ کوک:چرا قبلا که صدات میکردم خوشت میومد
ا.ت:مثل اینکه یه چی زدی من امسال بار اوله که تورو میبینم و خوشم نمیاد اینجوری صدام کنی حالا هم برو کنار میخوام برم پیش پروفسور
جونگ کوک:ولی تو همینجوری هم گم شدی اومدم که دیگه گم نشی
ا.ت:او جدی حوصله حرف زدن ندارم پس بیا بریم
بعدا زدمش کنار و از کلاس خارج شدم
جونگ کوک:مثل اینکه دیگه ازم نمیترسی
ا.ت:الان وقته این حرفا نیست بیا بریم
بالاخره بعد از کلی کلکل کردن رفتیم تو اتاق پروفسور
همه چیو بهشون گفتم اما اون اخراجم نکرد و گفته بود که اگه میخوای کمک کنی به جونگ کوک اعتماد کن بعد هم به همه بچه ها گفت که به طبقه پایین اونجا و داخل یه اتاق برن تا زمانی که این جادوگر نابود نشه باید اونجا بمونیم
از اتاق همراه جونگ کوک اومدیم بیرون
جونگ کوک:دیدی ا.ت فقط من نیستم که این حرفو میزنم همه میگن
ا.ت:اما آخه چرا من باید به تو اعتماد کنم
جونگ کوک:تا زمانی که اعتماد نکنی متوجه هیچ چیزی نمیشی
ا.ت:من دارم گیج میشم خب آخه چرا؟ اون دلیل چیه
جونگ کوک:تو وقتی که به من اعتماد کنی همه چیو میفهمی چون قبل اون هیچ کس نمیتونه بهت بگه
ا.ت:اما آخه من...من نمیتونم... یاد گرفتم که زود اعتماد نکنم تازه با اون کار تو کدوم دختری میتونه بهت اعتماد کنه
جونگ کوک:آره خودمم میدونم اون شب اعصابم به خاطر یه دلیلی خراب بود و رو تو خالی کردم که الان خیلی متاسفم
ا.ت: تاسفت به درد من نمیخوره همین که گفتم من نمیتونم به تو اعتماد کنم
بعد هم سریع رفتم و وارد اون اتاق پایین شدم و رفتم رو یه تخت و دراز کشیدم
ویو جونگ کوک
هر کاری میکردم نمیتونستم اعتماد ا.ت رو به دست بیارم ولی حتما یه راهی بود
قدم زنان داشتم میرفتم پیش بقیه که صدایی از طرف دست شویی شندیم صدای کمی نبود یه صدایی مثل یه هیولا بود که داشت راه میرفت
سریع رفتم سمت دستشویی تا ببینم چیه اما وقتی رفتم با یکی از دانش آموزا بود که با یه چیز بزرگ به زمین میکوبید اما همین که منو دید فرار کرد و رفت
خواستم برم دنبالش که پام پیچ خورد و افتادم زمین
از جام بلند شدم و رفتم سراغ پروفسور که بهش بگم مطمین بودن که اون همون جاسوسه که همه اخبار اینجا رو برای هینا میبره.....
_______
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤
اینم همون ۵ تا پارتی که قول داده بودم ۴۰۰ تایی شیم
🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸
party ¹⁴🖤🕸
ویو ا.ت
یه جورایی دیگه ترسم از جونگ کوک کم شده بود و داشتم بهش اعتماد پیدا میکردم اما نباید فراموش کنم که اون جئون جونگ کوکه
من الان باعث یه فاجعه خیلی بزرگ شده بودم خیلی بزرگ
تصمیم گرفتم که برم و همه چیو و به پروفسور ها بگم میدونم فایده زیادی نداره ولی حداقل اخراج میشدم و از این وضع راحت میشدم
اما اصلا اونجا رو نمیشناختم و یهو از کلاس معجون سازی سر در آوردم
خواستم برم بیرون که دیدم جونگ کوک دست به سینه تکیه داده به در
جونگ کوک:اینجا رو نگا مثل اینکه پرنسس کوچولو تو قصر گم شده
ا.ت:اینجوری صدام نکن
جونگ کوک:چرا قبلا که صدات میکردم خوشت میومد
ا.ت:مثل اینکه یه چی زدی من امسال بار اوله که تورو میبینم و خوشم نمیاد اینجوری صدام کنی حالا هم برو کنار میخوام برم پیش پروفسور
جونگ کوک:ولی تو همینجوری هم گم شدی اومدم که دیگه گم نشی
ا.ت:او جدی حوصله حرف زدن ندارم پس بیا بریم
بعدا زدمش کنار و از کلاس خارج شدم
جونگ کوک:مثل اینکه دیگه ازم نمیترسی
ا.ت:الان وقته این حرفا نیست بیا بریم
بالاخره بعد از کلی کلکل کردن رفتیم تو اتاق پروفسور
همه چیو بهشون گفتم اما اون اخراجم نکرد و گفته بود که اگه میخوای کمک کنی به جونگ کوک اعتماد کن بعد هم به همه بچه ها گفت که به طبقه پایین اونجا و داخل یه اتاق برن تا زمانی که این جادوگر نابود نشه باید اونجا بمونیم
از اتاق همراه جونگ کوک اومدیم بیرون
جونگ کوک:دیدی ا.ت فقط من نیستم که این حرفو میزنم همه میگن
ا.ت:اما آخه چرا من باید به تو اعتماد کنم
جونگ کوک:تا زمانی که اعتماد نکنی متوجه هیچ چیزی نمیشی
ا.ت:من دارم گیج میشم خب آخه چرا؟ اون دلیل چیه
جونگ کوک:تو وقتی که به من اعتماد کنی همه چیو میفهمی چون قبل اون هیچ کس نمیتونه بهت بگه
ا.ت:اما آخه من...من نمیتونم... یاد گرفتم که زود اعتماد نکنم تازه با اون کار تو کدوم دختری میتونه بهت اعتماد کنه
جونگ کوک:آره خودمم میدونم اون شب اعصابم به خاطر یه دلیلی خراب بود و رو تو خالی کردم که الان خیلی متاسفم
ا.ت: تاسفت به درد من نمیخوره همین که گفتم من نمیتونم به تو اعتماد کنم
بعد هم سریع رفتم و وارد اون اتاق پایین شدم و رفتم رو یه تخت و دراز کشیدم
ویو جونگ کوک
هر کاری میکردم نمیتونستم اعتماد ا.ت رو به دست بیارم ولی حتما یه راهی بود
قدم زنان داشتم میرفتم پیش بقیه که صدایی از طرف دست شویی شندیم صدای کمی نبود یه صدایی مثل یه هیولا بود که داشت راه میرفت
سریع رفتم سمت دستشویی تا ببینم چیه اما وقتی رفتم با یکی از دانش آموزا بود که با یه چیز بزرگ به زمین میکوبید اما همین که منو دید فرار کرد و رفت
خواستم برم دنبالش که پام پیچ خورد و افتادم زمین
از جام بلند شدم و رفتم سراغ پروفسور که بهش بگم مطمین بودن که اون همون جاسوسه که همه اخبار اینجا رو برای هینا میبره.....
_______
#قمار #فیک #وانشات #سناریو #رمان #داستان #نیکا_شاکرمی #نیکا #مهسا_امینی #خدا #تهیونگ #فیلیکس #ا.ت #جونگ_کوک #جونگکوک #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
#عشقانه #کمدی #خنده #غمگین
🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤
اینم همون ۵ تا پارتی که قول داده بودم ۴۰۰ تایی شیم
🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸🖤🕸
۹.۶k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.