تو مال منی
تهیونگ:چرا اینجوری کرد اون کوک رو بگیرم به خدا انقدر می*گامش زنده نمونه(عصبی و بغض)
۱ ماه بعد
ویو کوک
بعد اونروز رفتم خونه مادر بزرگمهیچوقت به اعضا نگفتم مادر بزرگم زندس تهیونگ و اعضا خیلی به گوشیم زنگ میزدن منم شمارشون رو مسدود کردم ولی با شماره های دیگه زنگ میزدن امیدوارم تهیونگ پیش عشق جدیدش خوشحال باشه الان ۱ ماهه از خونه بیرون نرفتم دلم میخواد برم عیب نداره هر چی بشه
یه لباس پوشیدمو رفتم بیرون همینجوری قدم میزدم بعد اونوروز اعضارو ندیدم بغض تو گلوم بود که صدای آشنایی شنیدم
...:کوککککک
ویو کوک
برگشتم دیدم دیدم جیمینع اومد و محکم بغلم کرد بعد دستشو گرفتم و کشوندم تو کوچه خالی
جیمین:خیلی خری احمق چرا ولمون کردی(گریه)
کوک:جیمین ببخشید ببخشید م...م..من...نمیخواستم تهیونگ به خاطر من به عشقش نرسه😔(بغض)
جیمین:ولی اون نامه دروغ بود معلوم شد برای تهیونگ پاپوش درست کردن اون یارو رو گرفتیم توی اتاق شکنجه هست تهیونگ از اون روز اصلا تغییر کرده هرکی رو اعصابش بره نیکشهر حتی کم مونده بود یونگی رو بکشه که اجازه داد ازش دور بشی برگرد کوک
کوک:راس میگی(تعجب)
جیمین:به جون خودم و پسرا آره برگرد
کوک:م..من...برگردم تهیونگ میکشتم
جیمین:کوک لطفا ما بدون تو وضعمون خرابه تهیونگ روانی شده
کوک:نه منو اونوقت بد می*گاعه
جیمین:کوک لطفا درسته عصبی و به فا*کت نیده ولی بعدش پیش مایی و هممون آرامش داریم لطفا کوک
کوک:آخه میترسم
جیمین:بیا بریم
کوک:....ب..باشه
کوک همراه نیمین رفت به عمارت وقتی کوک وارد شد اعصا خشکشدن زد و رفتن کوک رو بغل کرد و کلی گریه کردن و قضیه رو تعریف کردن و کوک گفت خونه کی بوده
جیهوپ:تهیونگ فعلا نیومده
کوک خیلی نفهمی چرا گذاشتی رفتی کم مونده بود بونگی بمیره به خاطرتت حتی تهیونگ میخواست جیمین رو شکنجه بده ما نذاشتیم
کوک:عیب نداره الان که بیاو من قرارع به فا*ک برم(استرسی)
جین:پس خودتو آماده کردی(ناراحت)
کوک:آخرین بار که باهاش را*بطع داشتم خیلی وقت پیشه
اونهمیشه بد تنبیهم میکرد الانم که خدای وقتی باهاش را*بطع نداشتم بدبختم🤦🏻♀️😞
یونگی:خب میتو....
که یهو تهیونگ وارد شد و کوک رو دید خشکش زد کوک بدنش لرزیده بود و مشتشو محکم تر کرد تهیونگ فقط سریع دویید سمت کوک و بغلش کرد و گریه کرد و همه باهم گریه کردن
۵. ساعت بعد
ویو کوک
تو این ۵ ساعت تهیونگ حرفی از تنبیهم نزد و باهام مهربون بود که وقت خواب شد رفتم تو اتاق مشترکمون. که تهیونگ هم اومد درو قفل کرد و دکمه هاشو باز کرد و منو پرت کرد رو تخت روم خیمه زد و با حالت خمار گفت
تهیونگ:فک کردی وقتی ۱ماه نبودی بدون اجازم تنبیهی نداری
نه نه جلوی اعضا وانمود کردم چیزی نیس که استرس نگیرن بریم برا تنبیهت
۱ ماه بعد
ویو کوک
بعد اونروز رفتم خونه مادر بزرگمهیچوقت به اعضا نگفتم مادر بزرگم زندس تهیونگ و اعضا خیلی به گوشیم زنگ میزدن منم شمارشون رو مسدود کردم ولی با شماره های دیگه زنگ میزدن امیدوارم تهیونگ پیش عشق جدیدش خوشحال باشه الان ۱ ماهه از خونه بیرون نرفتم دلم میخواد برم عیب نداره هر چی بشه
یه لباس پوشیدمو رفتم بیرون همینجوری قدم میزدم بعد اونوروز اعضارو ندیدم بغض تو گلوم بود که صدای آشنایی شنیدم
...:کوککککک
ویو کوک
برگشتم دیدم دیدم جیمینع اومد و محکم بغلم کرد بعد دستشو گرفتم و کشوندم تو کوچه خالی
جیمین:خیلی خری احمق چرا ولمون کردی(گریه)
کوک:جیمین ببخشید ببخشید م...م..من...نمیخواستم تهیونگ به خاطر من به عشقش نرسه😔(بغض)
جیمین:ولی اون نامه دروغ بود معلوم شد برای تهیونگ پاپوش درست کردن اون یارو رو گرفتیم توی اتاق شکنجه هست تهیونگ از اون روز اصلا تغییر کرده هرکی رو اعصابش بره نیکشهر حتی کم مونده بود یونگی رو بکشه که اجازه داد ازش دور بشی برگرد کوک
کوک:راس میگی(تعجب)
جیمین:به جون خودم و پسرا آره برگرد
کوک:م..من...برگردم تهیونگ میکشتم
جیمین:کوک لطفا ما بدون تو وضعمون خرابه تهیونگ روانی شده
کوک:نه منو اونوقت بد می*گاعه
جیمین:کوک لطفا درسته عصبی و به فا*کت نیده ولی بعدش پیش مایی و هممون آرامش داریم لطفا کوک
کوک:آخه میترسم
جیمین:بیا بریم
کوک:....ب..باشه
کوک همراه نیمین رفت به عمارت وقتی کوک وارد شد اعصا خشکشدن زد و رفتن کوک رو بغل کرد و کلی گریه کردن و قضیه رو تعریف کردن و کوک گفت خونه کی بوده
جیهوپ:تهیونگ فعلا نیومده
کوک خیلی نفهمی چرا گذاشتی رفتی کم مونده بود بونگی بمیره به خاطرتت حتی تهیونگ میخواست جیمین رو شکنجه بده ما نذاشتیم
کوک:عیب نداره الان که بیاو من قرارع به فا*ک برم(استرسی)
جین:پس خودتو آماده کردی(ناراحت)
کوک:آخرین بار که باهاش را*بطع داشتم خیلی وقت پیشه
اونهمیشه بد تنبیهم میکرد الانم که خدای وقتی باهاش را*بطع نداشتم بدبختم🤦🏻♀️😞
یونگی:خب میتو....
که یهو تهیونگ وارد شد و کوک رو دید خشکش زد کوک بدنش لرزیده بود و مشتشو محکم تر کرد تهیونگ فقط سریع دویید سمت کوک و بغلش کرد و گریه کرد و همه باهم گریه کردن
۵. ساعت بعد
ویو کوک
تو این ۵ ساعت تهیونگ حرفی از تنبیهم نزد و باهام مهربون بود که وقت خواب شد رفتم تو اتاق مشترکمون. که تهیونگ هم اومد درو قفل کرد و دکمه هاشو باز کرد و منو پرت کرد رو تخت روم خیمه زد و با حالت خمار گفت
تهیونگ:فک کردی وقتی ۱ماه نبودی بدون اجازم تنبیهی نداری
نه نه جلوی اعضا وانمود کردم چیزی نیس که استرس نگیرن بریم برا تنبیهت
۵.۴k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.