¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ پارت 5 ارباب بے رحم من ¨˜ˆ”°¹~•-.„¸
ویو ا.ت
تا اومد حرفشو تحلیل کنم اومد روم خیـ**ــمه زد و دستامو با یه دستش بالا برد طوری که اصلا نمیتونستم تکونش بدم...شروع کردم به تقلا کردن اما اصلا فایده نداشت...به حالت نوازش با دستاش لمـــ**سم میکرد و نزدیک گوشم شد و گفت:
-اون بد**n سفیدت دیوونم میکنه و نمی تونم تصرفت نکنم (با صدای خش دار)
+جـ...جونگ کوک تــ...تو رو خدا نکن(با گریه)
-چرا؟....ازم میترسی
+ن..نه (ا.ت همه ی حرفاش با گریه اس)
-پس چتههههههه(داد)
+م..من میخوام دختر بمونم (مظلوم)
ویو کوک
وقتی اون طوری گفت خیلی دلم واسش سوخت ولی من چه گناهی کردم که نمیتونم دختری که دوستش دارم مال خودم کنم ....اینکه الان همین طوری ولش کنم و کاری باهاش نداشته باشم سخته اما باید این کارو بکنم چون نمیخوام به زور باهاش رابـ**طه داشته باشم باید خودش بخواد...پس فقط میبو**سمــش
-باشه باشه پس اگه نمیخوای کاریت داشته باشم باید بزاری حداقل طعم لـــ**باتو بچشم
+ب..باشه
ویو ا.ت
بعد اینکه گفتم باشه اومد سمت لـ**بام و اروم شروع کرد به مـ**ـک زدن لـ**بام ...راستش خیلی حس خوبی داشت اما چطوری من که از پسرا بدم میاد الان به جونگ کوک اجازه دادم که این کارو بکنه ...فکر کنم کم کم داره حسم به کوک بیشتر میشه ...فعلا لو نمیدم...
چند مین بعد
*ا.ت میزنه به شونه ی کوک تا بهش بفهمونه که داره خفه میشه و کوکم که منظورشو میفهمه ولش میکنه و با خنده بهش میگه:
-طعم لــ**بات از عسلم شیرین تره(خنده)
+زهرمار داشتی خفم میکردی(اخمو وکیوت)
-فسقلیه من(لبخند)
+تو چرا همش به من میگی کوچولو یا فسقلی؟
-خب معلومه...چون کوچولویی
+خیلی ممنووووووون از این جواب قانع کنندتون
_ههههههه(در حال خندیدن)
+بی تربیت(فیـــــــکه)...خب درست جوابمو بده
-خب درست جواب دادم
+خودددت کوچولویی
-میخوای بهت نشون بدم کوچولوعم یا بزرگ(شیطون)
+نه نه ببخشید(کیوت)...نظرته بریم پایین ،من گشنمه
-اجوما خونه نیست ...غذا سفارش بدم
+نه خودمون میپزیم
-اووووووو...باشه بریم
*ا.ت و کوک با هم رفتن پایین و .........
.
.
.
.
.
خلاصههههههههههه
خماری چیز خوبی است🤣
·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙ حمایت فراموش نشه ˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙
تا اومد حرفشو تحلیل کنم اومد روم خیـ**ــمه زد و دستامو با یه دستش بالا برد طوری که اصلا نمیتونستم تکونش بدم...شروع کردم به تقلا کردن اما اصلا فایده نداشت...به حالت نوازش با دستاش لمـــ**سم میکرد و نزدیک گوشم شد و گفت:
-اون بد**n سفیدت دیوونم میکنه و نمی تونم تصرفت نکنم (با صدای خش دار)
+جـ...جونگ کوک تــ...تو رو خدا نکن(با گریه)
-چرا؟....ازم میترسی
+ن..نه (ا.ت همه ی حرفاش با گریه اس)
-پس چتههههههه(داد)
+م..من میخوام دختر بمونم (مظلوم)
ویو کوک
وقتی اون طوری گفت خیلی دلم واسش سوخت ولی من چه گناهی کردم که نمیتونم دختری که دوستش دارم مال خودم کنم ....اینکه الان همین طوری ولش کنم و کاری باهاش نداشته باشم سخته اما باید این کارو بکنم چون نمیخوام به زور باهاش رابـ**طه داشته باشم باید خودش بخواد...پس فقط میبو**سمــش
-باشه باشه پس اگه نمیخوای کاریت داشته باشم باید بزاری حداقل طعم لـــ**باتو بچشم
+ب..باشه
ویو ا.ت
بعد اینکه گفتم باشه اومد سمت لـ**بام و اروم شروع کرد به مـ**ـک زدن لـ**بام ...راستش خیلی حس خوبی داشت اما چطوری من که از پسرا بدم میاد الان به جونگ کوک اجازه دادم که این کارو بکنه ...فکر کنم کم کم داره حسم به کوک بیشتر میشه ...فعلا لو نمیدم...
چند مین بعد
*ا.ت میزنه به شونه ی کوک تا بهش بفهمونه که داره خفه میشه و کوکم که منظورشو میفهمه ولش میکنه و با خنده بهش میگه:
-طعم لــ**بات از عسلم شیرین تره(خنده)
+زهرمار داشتی خفم میکردی(اخمو وکیوت)
-فسقلیه من(لبخند)
+تو چرا همش به من میگی کوچولو یا فسقلی؟
-خب معلومه...چون کوچولویی
+خیلی ممنووووووون از این جواب قانع کنندتون
_ههههههه(در حال خندیدن)
+بی تربیت(فیـــــــکه)...خب درست جوابمو بده
-خب درست جواب دادم
+خودددت کوچولویی
-میخوای بهت نشون بدم کوچولوعم یا بزرگ(شیطون)
+نه نه ببخشید(کیوت)...نظرته بریم پایین ،من گشنمه
-اجوما خونه نیست ...غذا سفارش بدم
+نه خودمون میپزیم
-اووووووو...باشه بریم
*ا.ت و کوک با هم رفتن پایین و .........
.
.
.
.
.
خلاصههههههههههه
خماری چیز خوبی است🤣
·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙ حمایت فراموش نشه ˙·٠•●♥ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ♥●•٠·˙
۸۰۷
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.