ᑭ⁵
ᑭ⁵
ᗰᗩᗪE Oᖴ ᑭᗩᑭEᖇ
ᑕOᑌᑭᒪE:ᒍIᑎ ᗩᑎᗪ ᗪᗩᒪᗷIT
ᗩᑌTᕼOᖇ:ᑭᗩᖇK ᒍIYOOᑎ
اما ام صدا ، صدای افتادن کتاب نبود!
صدای خش خش ورق هایش بود...
انگاری باد صفحه هایش را نوازش میکرد!
اما بادی درکار نبود ...
پس دقیقا چه اتفاقی درحال وقوع بود؟
آیا کار درستی بود ؟
حسی درونم شکوفه کرده بود که مرا به سمت آن کتاب کشاند !
احساس شکفته شده در وجودم با تردید برابری میکرد ...
تردید نمیگذاشت پر شور به سمت کتاب روم اما از آن طرف احساسی که حال نامش را میدانستم اجازه بی اعتنایی نمیداد!
کتاب را از روی زمین برداشتم...
جای آن کتاب روی زمین خاک خورده باقی مانده بود !
انگار سالیان بود جایش را حفظ کرده بودند!
گروهی از کتاب ها به کتابی صاف تکیه کرده بودند...
پی برده بودم جای این کتاب قطور همان جا بود!
لحظه ای رویم را برگرداندم و با پسر مو طلایی مواجه شدم ...
ریزخندی بر صورت سوق داده بود.
نمیتوانستم حرف چشمان ذغالی اش را بخوانم اما مشخص بود دارد مرا تشویق میکند...
شور زیادی داشتند!
این اشتیاق اولین احساسی است که از او دریافت کرده بودم!
با یک دس کتاب هارا کنار زدم و با دستی دیگر آن شی قطور را در جایش قرار دادم ...
جای انگشتانم روی جلدش افتاده بود ...مشخص بود سبز مغز پسته ایست...
داشت چه اتفاقی می افتاد؟
خشکم زده بود...
رو به پسر کتابدار کردم...
ریزخندش حال به لبخند بزرگی تبدیل شده بود !
نگاهش دیگر اشتیاق نداشت ...
حال احساسی قوی تر از آنها دریافت میشد...
احساسی به معنای اتمام اشتیاق و آرزویی پیروزمندانه برایم ...
#Made_of_peper
#Park_Jiyoon
ᗰᗩᗪE Oᖴ ᑭᗩᑭEᖇ
ᑕOᑌᑭᒪE:ᒍIᑎ ᗩᑎᗪ ᗪᗩᒪᗷIT
ᗩᑌTᕼOᖇ:ᑭᗩᖇK ᒍIYOOᑎ
اما ام صدا ، صدای افتادن کتاب نبود!
صدای خش خش ورق هایش بود...
انگاری باد صفحه هایش را نوازش میکرد!
اما بادی درکار نبود ...
پس دقیقا چه اتفاقی درحال وقوع بود؟
آیا کار درستی بود ؟
حسی درونم شکوفه کرده بود که مرا به سمت آن کتاب کشاند !
احساس شکفته شده در وجودم با تردید برابری میکرد ...
تردید نمیگذاشت پر شور به سمت کتاب روم اما از آن طرف احساسی که حال نامش را میدانستم اجازه بی اعتنایی نمیداد!
کتاب را از روی زمین برداشتم...
جای آن کتاب روی زمین خاک خورده باقی مانده بود !
انگار سالیان بود جایش را حفظ کرده بودند!
گروهی از کتاب ها به کتابی صاف تکیه کرده بودند...
پی برده بودم جای این کتاب قطور همان جا بود!
لحظه ای رویم را برگرداندم و با پسر مو طلایی مواجه شدم ...
ریزخندی بر صورت سوق داده بود.
نمیتوانستم حرف چشمان ذغالی اش را بخوانم اما مشخص بود دارد مرا تشویق میکند...
شور زیادی داشتند!
این اشتیاق اولین احساسی است که از او دریافت کرده بودم!
با یک دس کتاب هارا کنار زدم و با دستی دیگر آن شی قطور را در جایش قرار دادم ...
جای انگشتانم روی جلدش افتاده بود ...مشخص بود سبز مغز پسته ایست...
داشت چه اتفاقی می افتاد؟
خشکم زده بود...
رو به پسر کتابدار کردم...
ریزخندش حال به لبخند بزرگی تبدیل شده بود !
نگاهش دیگر اشتیاق نداشت ...
حال احساسی قوی تر از آنها دریافت میشد...
احساسی به معنای اتمام اشتیاق و آرزویی پیروزمندانه برایم ...
#Made_of_peper
#Park_Jiyoon
۲.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.