فیک «اون دوست دخترمه» part 45
کوک: نمیدونم
بابای کوک: خیلی خب…. پسرم دیر وقته میخواید همینجا بخوابید ؟
کوک: نه بابا ما امشب خونه یکم کار داریم
ات:(سر تکون دادن به نشونه« چه کاری؟ »)
کوک: اره دیگه ات پاشو بریم
بابای کوک: هرجور راحتید
ذهن بابای کوک:دختر خوبیه و کاملا مناسب جونگ کوکه پدر و مادرشم که شرکت دارن تو خارج دیگه مانعی نیست
ات: با اجازتون پدر جان
بابای کوک: بابا صدام کن دخترم تو دیگه عضوی از خانواده ی مایی (چه مهربون🥲)
ات: چشم بابا
کوک: خب دیگه بابا فعلا
ته وون : کجاااا
بورا : عهه من یه عالمه حرف داشتممم هنوززز
ات:(میخنده)
کوک: ات توعم مثل اینا شدی؟
ته وون و بورا: اینا چیه بیشعور اسم داریم
کوک: برو بخواب بچه
مامان کوک: وایسیدددد
کوک: چیشدهه مامانن
مامان کوک: غذا پختم با دسپخت خودمم اونوقت تو میخوای برییی؟
کوک: مامان بخدا ما غذا خوردیم
مامان کوک: بیا حالا رومو زمین ننداز
کوک: قسمت نیست ما بریم خونه باشه اومدیم
رفتن غذا بخورن :
ته وون: ات غذای مورد علاقت چیه ؟
ات: توفو (یه نوع خورشت کره ایه)
ته وون: منم خیلی دوست دارم
بورا: ببند دیگه چقدر میخوای خودشیرینی کنی(اروم بغل گوش ته وون)
ته وون: تو ساکت داداششو دیدی از خود بی خود شدی
بورا: چیه خب قیافش از صدتای تو بهتره
ته وون: اتم قیافش از صدتای تو بهتره
بورا: میدونم ات خیلی خوشگله ولی اوننن با کوکهه گوسفند
کوک: شما دوتا چی میگین هی در گوش هم
بورا و ته وون: هیچی
بورا: دیدی حتی جرعت نداری با کوک حرف بزنی چه برسه دوست دخترشو بدزدی(با پوزخند)
ته وون: کی گفته میخوام بدزدمش ؟فقط میخوام دوست صمیمیش باشم
بورا: باشه منم باور کردم
ات: خیلی دستپختتون خوشمزس
مامان کوک: مرسی دخترم
کوک: ولی دست پخت تو خوشمزه تره(اروم تو گوش ات)
بچه ها خیلی حمایت کنیدد چند روز نبودم دلم تنگ شده بود :)
بابای کوک: خیلی خب…. پسرم دیر وقته میخواید همینجا بخوابید ؟
کوک: نه بابا ما امشب خونه یکم کار داریم
ات:(سر تکون دادن به نشونه« چه کاری؟ »)
کوک: اره دیگه ات پاشو بریم
بابای کوک: هرجور راحتید
ذهن بابای کوک:دختر خوبیه و کاملا مناسب جونگ کوکه پدر و مادرشم که شرکت دارن تو خارج دیگه مانعی نیست
ات: با اجازتون پدر جان
بابای کوک: بابا صدام کن دخترم تو دیگه عضوی از خانواده ی مایی (چه مهربون🥲)
ات: چشم بابا
کوک: خب دیگه بابا فعلا
ته وون : کجاااا
بورا : عهه من یه عالمه حرف داشتممم هنوززز
ات:(میخنده)
کوک: ات توعم مثل اینا شدی؟
ته وون و بورا: اینا چیه بیشعور اسم داریم
کوک: برو بخواب بچه
مامان کوک: وایسیدددد
کوک: چیشدهه مامانن
مامان کوک: غذا پختم با دسپخت خودمم اونوقت تو میخوای برییی؟
کوک: مامان بخدا ما غذا خوردیم
مامان کوک: بیا حالا رومو زمین ننداز
کوک: قسمت نیست ما بریم خونه باشه اومدیم
رفتن غذا بخورن :
ته وون: ات غذای مورد علاقت چیه ؟
ات: توفو (یه نوع خورشت کره ایه)
ته وون: منم خیلی دوست دارم
بورا: ببند دیگه چقدر میخوای خودشیرینی کنی(اروم بغل گوش ته وون)
ته وون: تو ساکت داداششو دیدی از خود بی خود شدی
بورا: چیه خب قیافش از صدتای تو بهتره
ته وون: اتم قیافش از صدتای تو بهتره
بورا: میدونم ات خیلی خوشگله ولی اوننن با کوکهه گوسفند
کوک: شما دوتا چی میگین هی در گوش هم
بورا و ته وون: هیچی
بورا: دیدی حتی جرعت نداری با کوک حرف بزنی چه برسه دوست دخترشو بدزدی(با پوزخند)
ته وون: کی گفته میخوام بدزدمش ؟فقط میخوام دوست صمیمیش باشم
بورا: باشه منم باور کردم
ات: خیلی دستپختتون خوشمزس
مامان کوک: مرسی دخترم
کوک: ولی دست پخت تو خوشمزه تره(اروم تو گوش ات)
بچه ها خیلی حمایت کنیدد چند روز نبودم دلم تنگ شده بود :)
۴۶.۳k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.