آوای دروغین
آوای دروغین
part4.
غروب بود که اومد خونه،معلوم بود رفته بود فقط دور بزنه بازم رفت اتاق خودش و درو بست واسه شامم اومد دو قاشق خورد و بلند شد خواست بره اتاقش که خاله که از رفتارهای ضد ونقیضش عصبانی شده بود گفت:چرا اینطوری میکنی؟این بنده خدا که چیزی نگفت اینطوری باهاش رفتار میکنی.
ماهان برگشت وگفت:آخه مادر من تو که کره رو میشناسی پر از خلافکار و دزد و هزار کوفت و زهرمار دیگه است.
تا خاله خواست حرفی بزنه ماهان مجال نداد و دوباره گفت:باشه،باشه فردا از دوستام میپرسم یه کار مورد اعتماد پیدا میکنم.
بعد رفت اتاقش،منم خرذوق سفره رو جمع کردم و ظرفا رو شستم.
فردا صبح بیدار شدم،فهمیدم ماهان بازم زود رفته سر کار مثل اینکه این گروهه این چند روز میخواستن یه موزیک ویدئو فیلمبرداری کنن واسه همین زود میرفتن سر کاراشونو ماهانم که رانندشونون بود مجبور بود صبح زود بره.
اسم گروهی ام که براشون رانندگی میکرد
بی تی اس بود،اوازشون به گوشم خورده بود مونا عاشقشون بود،خیلیم معروف بودن، خیابونای کره پر از پوستراشون بودن،ولی انصافا خیلی کراش بودن به چشم برادری البته.شب بود که ماهان خسته و کوفته رسید خونه.سر شام برگشت گفت :یه کار مورد اعتمادبرات پیدا کردم
همه سرها برگشت طرفش که ادامه داد:این گروه موسیقی دنبال یه خدمتکار واسه خونهشون هستن،چون میشناسمشون و قابل اعتماد هستن میخوام بفرستمت وگرنه نمیذاشتم بری خونهای که هفتا پسر توشن
خاله با چشمهایی که اندازه پیشدستی شده بود گفت:خدمتکار؟تو که تا دیروز میگفتی کار نکنه الان میفرستیش بین هفت تا پسر جوون؟
ماهان با این حرف خاله رو به من کرد و گفت:ولی باید به عنوان پسر بری اونجا گرچه اونا هم دنبال خدمتکار پسر بودن و اگه بفهمن دختری اخراجت میکنن.درضمن اونا بیشتر اوقات خونه نیستن و سر تمرینن.اینارو میگم اما خودت باید حواست به جزئیات باشه.
خاله خواست حرفی بزنه که زدم به پهلوش و با حالت ملتمسانه نگاهش کردم و قبل از اینکه کاری بکنه سریع گفتم:ممنونننننننن ماهانیییییی
ماهان بدبخت با جیغم یکه خورده بهم نگاه کرد انگار که جن دیده باشه.اما مونا خیلی ریلکس نشسته بود کنارم، عادت کرده بود به رفتارام
با اینکه ماهان برادر واقعیم نبود ولی از حق نگذریم مثل یه برادر پشتم بود.
ماهان گفت:فردا صبح زود آماده شو ببرمت معرفیت کنم البته امروز گفتم بهشون که فردا قراره یه پسر بیارم واسه کار.راستی قراره آخر هفته ها یه روز برگردی خونه باقیه هفته رو اونجا بمونی
مونا با ذوق بلند شد و دستم گرفت و بردم اتاق:واییییییییییی لعنتی چه شانسی داری میخوای بری کنار یه مشت پسر کراش زندگی کنی میفهمی چی میگم
با خونسردی به دیوونه بازیاش نگاه میکردم :من که قراره به عنوان پسر برم اونجا الانم میرم به خاله کمک کنم سفره رو جمع کنم دست تنها مونده
_چی چیو میرم کمک کنم بیا بشین مامان با ماهان جمعش میکنه باید اسماشونو بلد باشی یانه فردا عین اسکلا میری هیچکدومو نمیشناسی
با اینکه قیافه هاشونو تو عکسا دیده بودم اما اسماشونو نمیدونستم راست میگفت پس عین بچهی خوب نشستم سرجام
تا آخر شب اسماشونو باهام کار میکرد اونقدر اسماشونو گفتم و اسماشونو شنیدم میدونستم توی خواب قراره ببینمشون اینطور که معلومه مونا رو تهیونگ کراش بود ولی واسه من مهم نبود نمیرفتم که شوهر پیدا کنم میرفتم کار کنم.
شرط پارت بعد
۵تا لایک
۵تا کامنت
part4.
غروب بود که اومد خونه،معلوم بود رفته بود فقط دور بزنه بازم رفت اتاق خودش و درو بست واسه شامم اومد دو قاشق خورد و بلند شد خواست بره اتاقش که خاله که از رفتارهای ضد ونقیضش عصبانی شده بود گفت:چرا اینطوری میکنی؟این بنده خدا که چیزی نگفت اینطوری باهاش رفتار میکنی.
ماهان برگشت وگفت:آخه مادر من تو که کره رو میشناسی پر از خلافکار و دزد و هزار کوفت و زهرمار دیگه است.
تا خاله خواست حرفی بزنه ماهان مجال نداد و دوباره گفت:باشه،باشه فردا از دوستام میپرسم یه کار مورد اعتماد پیدا میکنم.
بعد رفت اتاقش،منم خرذوق سفره رو جمع کردم و ظرفا رو شستم.
فردا صبح بیدار شدم،فهمیدم ماهان بازم زود رفته سر کار مثل اینکه این گروهه این چند روز میخواستن یه موزیک ویدئو فیلمبرداری کنن واسه همین زود میرفتن سر کاراشونو ماهانم که رانندشونون بود مجبور بود صبح زود بره.
اسم گروهی ام که براشون رانندگی میکرد
بی تی اس بود،اوازشون به گوشم خورده بود مونا عاشقشون بود،خیلیم معروف بودن، خیابونای کره پر از پوستراشون بودن،ولی انصافا خیلی کراش بودن به چشم برادری البته.شب بود که ماهان خسته و کوفته رسید خونه.سر شام برگشت گفت :یه کار مورد اعتمادبرات پیدا کردم
همه سرها برگشت طرفش که ادامه داد:این گروه موسیقی دنبال یه خدمتکار واسه خونهشون هستن،چون میشناسمشون و قابل اعتماد هستن میخوام بفرستمت وگرنه نمیذاشتم بری خونهای که هفتا پسر توشن
خاله با چشمهایی که اندازه پیشدستی شده بود گفت:خدمتکار؟تو که تا دیروز میگفتی کار نکنه الان میفرستیش بین هفت تا پسر جوون؟
ماهان با این حرف خاله رو به من کرد و گفت:ولی باید به عنوان پسر بری اونجا گرچه اونا هم دنبال خدمتکار پسر بودن و اگه بفهمن دختری اخراجت میکنن.درضمن اونا بیشتر اوقات خونه نیستن و سر تمرینن.اینارو میگم اما خودت باید حواست به جزئیات باشه.
خاله خواست حرفی بزنه که زدم به پهلوش و با حالت ملتمسانه نگاهش کردم و قبل از اینکه کاری بکنه سریع گفتم:ممنونننننننن ماهانیییییی
ماهان بدبخت با جیغم یکه خورده بهم نگاه کرد انگار که جن دیده باشه.اما مونا خیلی ریلکس نشسته بود کنارم، عادت کرده بود به رفتارام
با اینکه ماهان برادر واقعیم نبود ولی از حق نگذریم مثل یه برادر پشتم بود.
ماهان گفت:فردا صبح زود آماده شو ببرمت معرفیت کنم البته امروز گفتم بهشون که فردا قراره یه پسر بیارم واسه کار.راستی قراره آخر هفته ها یه روز برگردی خونه باقیه هفته رو اونجا بمونی
مونا با ذوق بلند شد و دستم گرفت و بردم اتاق:واییییییییییی لعنتی چه شانسی داری میخوای بری کنار یه مشت پسر کراش زندگی کنی میفهمی چی میگم
با خونسردی به دیوونه بازیاش نگاه میکردم :من که قراره به عنوان پسر برم اونجا الانم میرم به خاله کمک کنم سفره رو جمع کنم دست تنها مونده
_چی چیو میرم کمک کنم بیا بشین مامان با ماهان جمعش میکنه باید اسماشونو بلد باشی یانه فردا عین اسکلا میری هیچکدومو نمیشناسی
با اینکه قیافه هاشونو تو عکسا دیده بودم اما اسماشونو نمیدونستم راست میگفت پس عین بچهی خوب نشستم سرجام
تا آخر شب اسماشونو باهام کار میکرد اونقدر اسماشونو گفتم و اسماشونو شنیدم میدونستم توی خواب قراره ببینمشون اینطور که معلومه مونا رو تهیونگ کراش بود ولی واسه من مهم نبود نمیرفتم که شوهر پیدا کنم میرفتم کار کنم.
شرط پارت بعد
۵تا لایک
۵تا کامنت
۴.۷k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.