فقط یکبار دیگر p5
خندید: تو این کار اصلا استعداد نداری صدات شبیه خروس شده
چشم غره ای بهش رفتم: ببخشید که من دخترم
خندشو جمع کرد: خب حالا ....ولی بازم برای من سخته که خواهرمو همینجوری در خطر بندازم
من: نگران نباش من از پس خودم برمیام...۵ ساله دارم تو انگلیس تنها زندگی میکنمااا
نشستیم : اسمت رو چی میخوای بگی
من: بهش فک نکردم
چند لحظه چیزی نگفت و بعد چند ثانیه صداش اومد: کانگ سو چطوره؟
من: چی
کیونگ سان: بلاخره باید بگیم ما برادریم پس بهتره اسمامون هم شبیه هم باشه کانگ سو گزینه خوبیه
من: بد نیس
تا ساعت ۱۰ بیشتر راجب کارش باهام حرف زد اینکه در طول روز چیکار میکنن و چجوری باید بادیگارد باشم
آخر سر هم گفت: برای فردا آماده باش فردا میبرمت کمپانی تا معرفیت کنم
من: باشه فقط باید بهم لباس بدی
کیونگ سان: باشه
بغلم کرد و گفت: خوشحالم ک دارمت کنیا
من: منم خوشحالم ک تونستم بهت کمک کنم
طبق قرارمون اون رو کاناپه خوابید من هم روی تخت..واقعا تخت جای بهتری برای خوابیدنه نسبت به کاناپه.
صبح با صدای کیونگ سان پاشدم..ساعت ۶ و ربع بود
بعد از اینکه کمک کرد صبونه رو جمع کنیم با هم رفتیم ب اتاقش در کمدشو باز کرد : خب حالا بگو کدومو میخوای بپوشی
دستمو به حالت فکر کردن گذاشتم زیر چونم :اوممم باید هم مرتب و رسمی باشه..و هم گشاد
یه پیرهن سورمه ای با شلوار مشکی بیرون آورد: این چطوره....از لباس های قدیمم که برام کوچیک شده آوردم
من: باید بپوشمش ببینم تو تنم چه شکلیه
کیونگ سان رو بیرون کردم و بعد از بستن پارچه لباس رو تنم کردم
صداش زدم تا بیاد داخل
چشم غره ای بهش رفتم: ببخشید که من دخترم
خندشو جمع کرد: خب حالا ....ولی بازم برای من سخته که خواهرمو همینجوری در خطر بندازم
من: نگران نباش من از پس خودم برمیام...۵ ساله دارم تو انگلیس تنها زندگی میکنمااا
نشستیم : اسمت رو چی میخوای بگی
من: بهش فک نکردم
چند لحظه چیزی نگفت و بعد چند ثانیه صداش اومد: کانگ سو چطوره؟
من: چی
کیونگ سان: بلاخره باید بگیم ما برادریم پس بهتره اسمامون هم شبیه هم باشه کانگ سو گزینه خوبیه
من: بد نیس
تا ساعت ۱۰ بیشتر راجب کارش باهام حرف زد اینکه در طول روز چیکار میکنن و چجوری باید بادیگارد باشم
آخر سر هم گفت: برای فردا آماده باش فردا میبرمت کمپانی تا معرفیت کنم
من: باشه فقط باید بهم لباس بدی
کیونگ سان: باشه
بغلم کرد و گفت: خوشحالم ک دارمت کنیا
من: منم خوشحالم ک تونستم بهت کمک کنم
طبق قرارمون اون رو کاناپه خوابید من هم روی تخت..واقعا تخت جای بهتری برای خوابیدنه نسبت به کاناپه.
صبح با صدای کیونگ سان پاشدم..ساعت ۶ و ربع بود
بعد از اینکه کمک کرد صبونه رو جمع کنیم با هم رفتیم ب اتاقش در کمدشو باز کرد : خب حالا بگو کدومو میخوای بپوشی
دستمو به حالت فکر کردن گذاشتم زیر چونم :اوممم باید هم مرتب و رسمی باشه..و هم گشاد
یه پیرهن سورمه ای با شلوار مشکی بیرون آورد: این چطوره....از لباس های قدیمم که برام کوچیک شده آوردم
من: باید بپوشمش ببینم تو تنم چه شکلیه
کیونگ سان رو بیرون کردم و بعد از بستن پارچه لباس رو تنم کردم
صداش زدم تا بیاد داخل
۶۳.۹k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.