P:15
+اره
-وای کلی مشکل داریم
+چ.چی*ناراحت*
-ای بابا... تالار رو کجا بگیرم؟ لباس عروست چه شکلی باشه؟ لباس دامادی. کیا رو دعوت کنم؟ واییی.. باغ بگیرم یا تالار
+وای ترسیدم دیوونه
-من باید بترسم... اینارو چیکارش بکنم... هوففف خیلی کار داریم*لبخند*
شب
+خیلی استرس داشتم.. یه وقت بابای کوک از من خوشش نیاد چیکار کنم.. ولی جونگ کوک اصلا استرس نداشت خیلی ریلکس بود
-معلومه استرس داره..
-یونا حالت خوبه؟
+نه
-برای چی؟
+اگه بابات ازم من خوشش نیاد چی؟
-بابای من اینجوری نیست
+مامانت چی؟
-مامانم که اصلااا
+شاید تو این چند سالی که پیششون نبودی عوض شده باشن
-نه.. نگران نباش
+برادرت چی؟
-چه ربطی به داداشم داره؟
+زن داداشت؟ اون یکی داداشت. اون یکی زن داداشت برادرزادت؟ (ایو 4 سالشه )وای خداا*هول کرده*
-یااا به اونا چه ربطی داره. مگه اونا باید رضایت بدن؟ کسی ازش خوشش اومده نظرشو گفته*پوزخند*
+واییی.. اینارو ولش کن..
-.
+داداشم چییی*صدای جیغ*
-ت. تو داداش داری؟؟!؟؛؟!!؟؟؟!
+ارعههه
-یا خدااا اگه از من خوشش نیاد چی( حالا این شروع کرد😐 )
+ای خدا چه بدبختی داریما
-بابات چی. مامانت چی خانداتون اگه منو نپسندن چی؟
+چه ربطی به خاندانم داره؟
-نمیدونمممم
2 ساعت بعد
یونا و جونگ کوک حاضر شده بودن هردوشون استرس داشتن یونا به خاطر خانواده کوک و کوک به خاطر خانواده ی یونا
...
در زدن
+من میرم
-نه من میرم
هردوشون هول شدن
+اصلا.هردومون باهم میریم
-اره.. باشه بریم
رفتم سمت در
-یونا سوتی ندیا
+باشه باشه
-حواسمونو باید جمع کنیم
+درو باز منتظرن
-ای وای
درو باز کردم.. آه مامان بابای خودم بودن
بابا:سلام پسرم
-سلام بابا
همدیگه رو بغل کردیم.. مامانم هم بوسم کرد
علامت تهیونگ$
$بهه سلام داداش
-سلام هیونگ
همدیگه رو سفت بغل کردن
مامان بابا هم یونا رو بغل کرد.ماریا هم همینطور
-به به سلام زن داداش*لبخند*
ماریا:سلام جونگ کوک*لبخند*
-خوش اومدین
بابا:مرسی پسرم
مامان:اجازه میدین بیایم داخل
-ٱو بله. بله بیاین تو
رفتن داخل
یونا عرق کرده بود جونگ کوک دست یونا رو گرفت و باهم رفتن
-وای کلی مشکل داریم
+چ.چی*ناراحت*
-ای بابا... تالار رو کجا بگیرم؟ لباس عروست چه شکلی باشه؟ لباس دامادی. کیا رو دعوت کنم؟ واییی.. باغ بگیرم یا تالار
+وای ترسیدم دیوونه
-من باید بترسم... اینارو چیکارش بکنم... هوففف خیلی کار داریم*لبخند*
شب
+خیلی استرس داشتم.. یه وقت بابای کوک از من خوشش نیاد چیکار کنم.. ولی جونگ کوک اصلا استرس نداشت خیلی ریلکس بود
-معلومه استرس داره..
-یونا حالت خوبه؟
+نه
-برای چی؟
+اگه بابات ازم من خوشش نیاد چی؟
-بابای من اینجوری نیست
+مامانت چی؟
-مامانم که اصلااا
+شاید تو این چند سالی که پیششون نبودی عوض شده باشن
-نه.. نگران نباش
+برادرت چی؟
-چه ربطی به داداشم داره؟
+زن داداشت؟ اون یکی داداشت. اون یکی زن داداشت برادرزادت؟ (ایو 4 سالشه )وای خداا*هول کرده*
-یااا به اونا چه ربطی داره. مگه اونا باید رضایت بدن؟ کسی ازش خوشش اومده نظرشو گفته*پوزخند*
+واییی.. اینارو ولش کن..
-.
+داداشم چییی*صدای جیغ*
-ت. تو داداش داری؟؟!؟؛؟!!؟؟؟!
+ارعههه
-یا خدااا اگه از من خوشش نیاد چی( حالا این شروع کرد😐 )
+ای خدا چه بدبختی داریما
-بابات چی. مامانت چی خانداتون اگه منو نپسندن چی؟
+چه ربطی به خاندانم داره؟
-نمیدونمممم
2 ساعت بعد
یونا و جونگ کوک حاضر شده بودن هردوشون استرس داشتن یونا به خاطر خانواده کوک و کوک به خاطر خانواده ی یونا
...
در زدن
+من میرم
-نه من میرم
هردوشون هول شدن
+اصلا.هردومون باهم میریم
-اره.. باشه بریم
رفتم سمت در
-یونا سوتی ندیا
+باشه باشه
-حواسمونو باید جمع کنیم
+درو باز منتظرن
-ای وای
درو باز کردم.. آه مامان بابای خودم بودن
بابا:سلام پسرم
-سلام بابا
همدیگه رو بغل کردیم.. مامانم هم بوسم کرد
علامت تهیونگ$
$بهه سلام داداش
-سلام هیونگ
همدیگه رو سفت بغل کردن
مامان بابا هم یونا رو بغل کرد.ماریا هم همینطور
-به به سلام زن داداش*لبخند*
ماریا:سلام جونگ کوک*لبخند*
-خوش اومدین
بابا:مرسی پسرم
مامان:اجازه میدین بیایم داخل
-ٱو بله. بله بیاین تو
رفتن داخل
یونا عرق کرده بود جونگ کوک دست یونا رو گرفت و باهم رفتن
۷.۶k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.