پارت ۵۳ (پارت اخر)
پارت ۵۳ (پارت اخر)
(یک هفته بعد)
《تمام اعضای یکی از بزرگترین مافیاهای جهان دستگیر و آماده محاکمه شدند :
در شب گذشته تمام اعضای مافیای Golden spider دستگیر شدند . مدارکی یک هفته پیش به دست پلیس رسید که دارای اطلاعاتی شامل نام و تعداد اعضا ، فعالیت های گذشته و کنونی و مواردی دیگر میشد که صحت همه آنها تایید شد . در طی این هفته ، پلیس برای دستگیری این مافیا آماده و سرانجام دیشب موفق به انجام این کار شدند . البته رئیس کنونی این سازمان دستگیر نشد . بر طبق گفته های اعضای اصلی ، او تصمیمی برای برگشت به مافیا و ادامه کارهایش نداشته و با توجه به مدارکی دیگر ، این رئیس مافیا از اول هم مجبور به انجام این کارها شده و ... 》
با دیدن این خبر ، تو و النا لبخندی زدین و بهم نگاه کردین
- یعنی همه چیز تموم شد؟ واقعا ازشون راحت شدی ؟
+ آره . میدونستم با این کار قطعا دستگیر میشن و دیگه راه فراری ندارن
- واقعا باورم نمیشه این همه اطلاعات ازشون داشتی
+ درسته که قبول کردم دوباره برگردم ولی همزمان با انجام کارام ، نامحسوس اطلاعاتی رو از فعالیت هاشون توی چند سال گذشته ، به دست آوردم . از وقتی هم که هنوز بادر و مادرم زندگی میکردم مدارک زیادی از کارهاشون داشتم . همچنین که یه سری مدارک هم که نشون می داد من اجبارا ریاست مافیارو برعهده گرفتم هم داشتم . وقتی درمورد احساست فهمیدم ، بدون هیچ شک و تردیدی تصمیم گرفتم که این نقشه رو عملی کنم
- خیلی خوشحالم . اینکه میتونیم باهم یه زندگی بدون دردسرای عجیب رو داشته باشیم خیلی فوق العادست . واقعا از اینکه اون روز دیدمت خیلی خوشحالم
+ منم همینطور . مطمئنم آشنا شدن با تو ، بهترین اتفاق زندگیمه . البته فعلا ، چون قراره باهام بهترینای زیادی رو تجربه کنیم . درسته؟
خندید
- آره درسته
《هم اکنون به فرودگاه شهر برلین نزدیک می شویم . لطفا همه مسافران...》
از پنجره به شهری که قرار بود برین نگاه کردی . قراره اینجا یه زندگی جدید رو با هویت جدید همراه با النا شروع کنی . میدونستی که ایندفعه همه چیز متفاوت و بهتر از دفعه قبله ، هم برای تو و هم برای النا .
این یک آغاز جدیده . آغازی که حتی مرگ هم نمیتونه بهش پایان بده
و به آخر این رمان رسیدیم . ممنونم از اینکه من رو همراهی کردین و بهم انرژی دادین 😊🤍
اگه از قلمم و این رمان خوشتون اومده و ایده های دیگه ای هم دارین ، خوشحال میشم بگین تا رمانش رو بنویسم
منتظر نظراتتون هستم 😄
(یک هفته بعد)
《تمام اعضای یکی از بزرگترین مافیاهای جهان دستگیر و آماده محاکمه شدند :
در شب گذشته تمام اعضای مافیای Golden spider دستگیر شدند . مدارکی یک هفته پیش به دست پلیس رسید که دارای اطلاعاتی شامل نام و تعداد اعضا ، فعالیت های گذشته و کنونی و مواردی دیگر میشد که صحت همه آنها تایید شد . در طی این هفته ، پلیس برای دستگیری این مافیا آماده و سرانجام دیشب موفق به انجام این کار شدند . البته رئیس کنونی این سازمان دستگیر نشد . بر طبق گفته های اعضای اصلی ، او تصمیمی برای برگشت به مافیا و ادامه کارهایش نداشته و با توجه به مدارکی دیگر ، این رئیس مافیا از اول هم مجبور به انجام این کارها شده و ... 》
با دیدن این خبر ، تو و النا لبخندی زدین و بهم نگاه کردین
- یعنی همه چیز تموم شد؟ واقعا ازشون راحت شدی ؟
+ آره . میدونستم با این کار قطعا دستگیر میشن و دیگه راه فراری ندارن
- واقعا باورم نمیشه این همه اطلاعات ازشون داشتی
+ درسته که قبول کردم دوباره برگردم ولی همزمان با انجام کارام ، نامحسوس اطلاعاتی رو از فعالیت هاشون توی چند سال گذشته ، به دست آوردم . از وقتی هم که هنوز بادر و مادرم زندگی میکردم مدارک زیادی از کارهاشون داشتم . همچنین که یه سری مدارک هم که نشون می داد من اجبارا ریاست مافیارو برعهده گرفتم هم داشتم . وقتی درمورد احساست فهمیدم ، بدون هیچ شک و تردیدی تصمیم گرفتم که این نقشه رو عملی کنم
- خیلی خوشحالم . اینکه میتونیم باهم یه زندگی بدون دردسرای عجیب رو داشته باشیم خیلی فوق العادست . واقعا از اینکه اون روز دیدمت خیلی خوشحالم
+ منم همینطور . مطمئنم آشنا شدن با تو ، بهترین اتفاق زندگیمه . البته فعلا ، چون قراره باهام بهترینای زیادی رو تجربه کنیم . درسته؟
خندید
- آره درسته
《هم اکنون به فرودگاه شهر برلین نزدیک می شویم . لطفا همه مسافران...》
از پنجره به شهری که قرار بود برین نگاه کردی . قراره اینجا یه زندگی جدید رو با هویت جدید همراه با النا شروع کنی . میدونستی که ایندفعه همه چیز متفاوت و بهتر از دفعه قبله ، هم برای تو و هم برای النا .
این یک آغاز جدیده . آغازی که حتی مرگ هم نمیتونه بهش پایان بده
و به آخر این رمان رسیدیم . ممنونم از اینکه من رو همراهی کردین و بهم انرژی دادین 😊🤍
اگه از قلمم و این رمان خوشتون اومده و ایده های دیگه ای هم دارین ، خوشحال میشم بگین تا رمانش رو بنویسم
منتظر نظراتتون هستم 😄
۵.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.