hi
عشق ای دل من پارت ۱۸
از اسانسور پیاده شدم و زنگ در رو زدم می هو
در رو وا کرد دخترک کوچولویی که با پوستی برنزه در رو وا میکنه جلوم ظاهر شد .... موهای فر و بلند و باز که هنوز موندم چطور انقدر سیاهه؟ گاهی مواقع فکر میکردم میشه رابطه مون مثل موهاش سیاه شه و مثل موهاش به هم بپیچه... من نمیخواستم..... نمیخواستم اون بغل ور از دست بدم نمیخوام اون بوی مست کننده ی بدنش رو از دست بدم شلوار مشکی گشادی پوشیده بودم یه تاب مشکی که ترقوه های برجسته و سینه های دشتش ور نشون میداد و پیرهن نخی سفیدی که روی تابش انداخته و بدم ه سرشونه هاشو بپوشونه دست هاش از قسمت اخر بازوهاش دیده میشد و پوست برنزه شو تو چشام میکرد.... اون دختر الان مال من بود.... مالکش من بودم... به گفته ی خودش چندین ساله صاحبشم... در حد یک ه حتی وقتی که تو ایران بوده اجازه نمیداده به خودش باکسی باشه اون دختر روحش... جسمش... موهاش... پوست بدنش.... صداش.... همش مال من بود و کسی حق نداشت به داراییم دست بزنه قرار نبود از دستش بدم با صداش از فکر و زیبایی دختر روبه روم بیرون اومدم
🦊سلام کوکی بیا تو خوش اومدی
🐰سلام بیب ممنون
کفش هامو دراوردم و اومدم داخل خونه از جاکفشی کوچیک نار در که به رنگ طوسی کمرنگ بود یه جفت دمپایی مشکی مردونه در اپرد و انداخت جلوم
🦊اینا برای توعن بپوش
🐰مرسی بیب
رفتم تو خونه خونه رو زیر نظر گرفتن یه دسی مبل که دو تاس طوسی بود و یکیش مشکی بود و حالت ال داشت بود و تلویزیونی جلوش بود و کنار مبل ها یه پنجره بود که هوای گرم تابستون رو وارد خونه میکرد و یه طرف خونه یه کتاب خونه یه خیلیییییییییییی بزرگ بود و یه طرف یه در طوسی رنگ که به اتاقی راه پیدا میکرد و دو تا در دیگه به دستشویی و حموم بود و به در شیشه اش که به بالا کنی کوچولو راه پیدا میکرد و یه اشپز خواهی جمع و جور رفته رفته برای دوتا دختر دانشجو خوب بود
🦊از خونه ام خوشت اومد؟
🐰اره از یه چیزش خوشم اومد
🦊از چیش؟
به سمتش رفتم و کمر باریک شو گرفتم به خودم چسبوندنش دستاشو به کتفم رسوند و لمسشون کرد به چشم های تیله ای مشکی اش زل زدم و یه چیز دیگه بازم جذاب ترش میکرد..... خالی که بالای ابروی راستش بود و چشم هاشو گیرا تر نشون میداد
🐰از خانوم خونه اش
🦊میخنده
یه ساکم نگاهی کرد و گفت
🦊این برای چیه کوک
🐰خب.... قراره تا دوشنبه پیش خانومم بمونم اجازه هست شاهدخت؟
*امروز چهار شنبه اس*
🦊معلومه که هست شاهزاده
🐰خب... حالا کجا میتونم لباس هام. عوض کنم؟
🦊اممم خب.... میتونی بری تو اون تناقض که درش طوسی
🐰اوکیه
دستمو از تنش شل کردم چ به سمت اتاق رفتم یه تیشرت سفید و شلوارک مشکی از توی میام در اوردم و پوشیدم اتاق می هو و...
پارت بعدم به مناسب یلدا میزارم
از اسانسور پیاده شدم و زنگ در رو زدم می هو
در رو وا کرد دخترک کوچولویی که با پوستی برنزه در رو وا میکنه جلوم ظاهر شد .... موهای فر و بلند و باز که هنوز موندم چطور انقدر سیاهه؟ گاهی مواقع فکر میکردم میشه رابطه مون مثل موهاش سیاه شه و مثل موهاش به هم بپیچه... من نمیخواستم..... نمیخواستم اون بغل ور از دست بدم نمیخوام اون بوی مست کننده ی بدنش رو از دست بدم شلوار مشکی گشادی پوشیده بودم یه تاب مشکی که ترقوه های برجسته و سینه های دشتش ور نشون میداد و پیرهن نخی سفیدی که روی تابش انداخته و بدم ه سرشونه هاشو بپوشونه دست هاش از قسمت اخر بازوهاش دیده میشد و پوست برنزه شو تو چشام میکرد.... اون دختر الان مال من بود.... مالکش من بودم... به گفته ی خودش چندین ساله صاحبشم... در حد یک ه حتی وقتی که تو ایران بوده اجازه نمیداده به خودش باکسی باشه اون دختر روحش... جسمش... موهاش... پوست بدنش.... صداش.... همش مال من بود و کسی حق نداشت به داراییم دست بزنه قرار نبود از دستش بدم با صداش از فکر و زیبایی دختر روبه روم بیرون اومدم
🦊سلام کوکی بیا تو خوش اومدی
🐰سلام بیب ممنون
کفش هامو دراوردم و اومدم داخل خونه از جاکفشی کوچیک نار در که به رنگ طوسی کمرنگ بود یه جفت دمپایی مشکی مردونه در اپرد و انداخت جلوم
🦊اینا برای توعن بپوش
🐰مرسی بیب
رفتم تو خونه خونه رو زیر نظر گرفتن یه دسی مبل که دو تاس طوسی بود و یکیش مشکی بود و حالت ال داشت بود و تلویزیونی جلوش بود و کنار مبل ها یه پنجره بود که هوای گرم تابستون رو وارد خونه میکرد و یه طرف خونه یه کتاب خونه یه خیلیییییییییییی بزرگ بود و یه طرف یه در طوسی رنگ که به اتاقی راه پیدا میکرد و دو تا در دیگه به دستشویی و حموم بود و به در شیشه اش که به بالا کنی کوچولو راه پیدا میکرد و یه اشپز خواهی جمع و جور رفته رفته برای دوتا دختر دانشجو خوب بود
🦊از خونه ام خوشت اومد؟
🐰اره از یه چیزش خوشم اومد
🦊از چیش؟
به سمتش رفتم و کمر باریک شو گرفتم به خودم چسبوندنش دستاشو به کتفم رسوند و لمسشون کرد به چشم های تیله ای مشکی اش زل زدم و یه چیز دیگه بازم جذاب ترش میکرد..... خالی که بالای ابروی راستش بود و چشم هاشو گیرا تر نشون میداد
🐰از خانوم خونه اش
🦊میخنده
یه ساکم نگاهی کرد و گفت
🦊این برای چیه کوک
🐰خب.... قراره تا دوشنبه پیش خانومم بمونم اجازه هست شاهدخت؟
*امروز چهار شنبه اس*
🦊معلومه که هست شاهزاده
🐰خب... حالا کجا میتونم لباس هام. عوض کنم؟
🦊اممم خب.... میتونی بری تو اون تناقض که درش طوسی
🐰اوکیه
دستمو از تنش شل کردم چ به سمت اتاق رفتم یه تیشرت سفید و شلوارک مشکی از توی میام در اوردم و پوشیدم اتاق می هو و...
پارت بعدم به مناسب یلدا میزارم
۲۵۹
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.