پارت ۹
پارت ۹
شب:
تهیونگ ویو :امروز روزی بود که مامانم مرده بود روزی که دنیا رو سرم خراب شد
خیلی ناراحت بودم تصمیم گرفتم برم دریاچه جنگل تو راه داشتم گریه میکردم
کنار دریاچه بودم داشتم آسمون نگا میکردم ک یهو بارون گرفت که گریم شدید شد و داد زدم آخه چراااا
حسابی خیس شده بودم
ات ویو:تو چادر بودیم همه جا تاریک بود و بارون میبارید و رعد و برق میزد خیلی از رعد و برق میترسیدم که یهو یه رعد و برق شدید زد و پریدم تو بغل جونگکوک
ات:واییییی من میترسم ببخشید
جونگکوک:نترس چیزی نیس من اینجام نگران نباش
ات ویو :خواستم از بغلش بیرون بیام که گفت بمون شوکه شده بودم حرفی نزدم و چشمام گرم شد و خوابم برد
ادمین:تهیونگ با لباسای خیس رفت تو چادر
لیا ویو :دیدم تهیونگ با لباسای خیس اومد رفت سرجاش و خوابید
ساعت ۱ شب:
لیا ویو:دیدم صدای گریه میاد دیدم تهیونگ خوابه داره خواب میبینه و هی میگه نه نه و گریه میکنه
ادمین:تهیونگ خواب مامانش رو داشت میدید ک میگفت ات هیچ گناهی نداره ببخشش و ازش محافظت کن و.....
تهیونگ ویو:یهو از خواب پریدم که دیدم لیا کنارمه و بهم آب داد
لیا:خوبی؟
شب:
تهیونگ ویو :امروز روزی بود که مامانم مرده بود روزی که دنیا رو سرم خراب شد
خیلی ناراحت بودم تصمیم گرفتم برم دریاچه جنگل تو راه داشتم گریه میکردم
کنار دریاچه بودم داشتم آسمون نگا میکردم ک یهو بارون گرفت که گریم شدید شد و داد زدم آخه چراااا
حسابی خیس شده بودم
ات ویو:تو چادر بودیم همه جا تاریک بود و بارون میبارید و رعد و برق میزد خیلی از رعد و برق میترسیدم که یهو یه رعد و برق شدید زد و پریدم تو بغل جونگکوک
ات:واییییی من میترسم ببخشید
جونگکوک:نترس چیزی نیس من اینجام نگران نباش
ات ویو :خواستم از بغلش بیرون بیام که گفت بمون شوکه شده بودم حرفی نزدم و چشمام گرم شد و خوابم برد
ادمین:تهیونگ با لباسای خیس رفت تو چادر
لیا ویو :دیدم تهیونگ با لباسای خیس اومد رفت سرجاش و خوابید
ساعت ۱ شب:
لیا ویو:دیدم صدای گریه میاد دیدم تهیونگ خوابه داره خواب میبینه و هی میگه نه نه و گریه میکنه
ادمین:تهیونگ خواب مامانش رو داشت میدید ک میگفت ات هیچ گناهی نداره ببخشش و ازش محافظت کن و.....
تهیونگ ویو:یهو از خواب پریدم که دیدم لیا کنارمه و بهم آب داد
لیا:خوبی؟
۷.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.