part 21
part 21
ات
راه افتادیم سمته هتل یکم گذشت که رسیدیم از ماشین پیاده شدم و پولو دادم به راننده و رفتم داخل هتل خیلی قشنگ و بزرگ بود همینکه رفتم داخل یه خانم اومد پیشم همسن و سال خودم معلوم میشد
خانم: خوش اومدین می خواستین اتاق بگیرید
ات: اره میخواستم اتاق بگیرم
خانم: بیاید اینجا
ات
رفتم اتاق گرفتم واسه خودم کلیده اتاقو داد دستم و اون خانم منو راهنمایی کرد به سمته اتاق سوار آسانسور شدم
از آسانسور اومدم بیرون رفتم اتاقم خیلی اتاق خوشگلی بود اون چمدونم کناره تخت لباس خوابم رو برداشتم و پوشیدم رویه تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم همینکه سرمو گذاشتم رویه بالشت خوابم برد
(ویو فردا صبح )
جونکوک
صبح شد از خواب بیدار شدم از تخت بلند شدم یه لباس مشکی پوشیدم و موهامو شونه زدم و از اتاق رفتم سالون همه سره میز صبحانه نشسته بودن
منم رفتم نشستم و شروع صبحانه خوردن کردم
م/ج: پسرم امروز کجا میری اگه کار نداری با سویون و دخترش بریم بیرون
جونکوک: میخوام یه سر به هتل بزنم
م/ج: پس بعد از اینکه رفتی هتل بعدش بیا تا باهم بریم پیششون
( مامان جونکوک رو م/ج میزارم )
جونکوک: کار دارم نمیتونم بیام تنهای برو
مینسو : داداش جون میشه باهات بیام هتل آخه حوصلم سر رفته
جونکوک: نه خودت برو پدر من میرم هتل بعد از ظهر هم میرم شرکت
پ/ج: باشه پسرم میتونی بری
( پدر جونکوک رو پ/ج میزارم )
جونکوک
از عمارت رفتم بیرون سوار ماشین شدم و راه افتادم سمته هتل
ات
از خوب بیدار شدم از تخت بلند شدم و از چمدونم یه
لباس خوشگل برداشتم و پوشیدم موهامو درست کردم و یکم آرایش کردم و از اتاق رفتم بیرون داشتم راه میرفتم که خوردم به یه دختری
دختره: معذرت میخوام ندیدمتون
ات: اشکالی نداره منم معذرت میخوام
دختره: انگار تازه اومدین این هتل آخه من چند مدتی میشه که اومدم شما رو ندیدم
ات: اره دیشب اومدم
دختره: اسمه من یوناست
ات: اسمه منم ات هست
یونا : خوشبختم (با لبخند )
ات: منم خوشبختم (با لبخند)
یونا: صبحانه خوردی
ات: نه خواستم برم بخورم
یونا: منم نخوردم بیا باهم بریم
ات: باشه بریم
با یونا رفتیم پایین
یونا: بریم اون روستورانی و اونجاست غذا بخوریم غذاهاش محشره
ات: باشه بریم
از هتل رفتیم بیرون
یونا : اوه اون ماشین رئیس نیست
ات: رئیس کیه
یونا : مگه رئیس رو نمی شناسی
ات: نه نمیرم شناسم
یونا: رئیس اینجا یعنی صاحب این هتل جئون جونکوکه خیلی هم خوشتیپه همه یه دخترا میمیرن براش اما اون به هیچکس اهمیت نمیده
ات: واقعا کنجکاو شدم کاش بتونم ببینمش
یونا: ماشینش جلوی هتل وایستاد الان از ماشنیش پیاده میشه
ات
یکم دورتر از ماشین و ایستاده بودیم کنجکاو شدم یعنی این جئون جونکوک کیه
جونکوک
ماشین جلوی هتل و ایستاد منم ازش پیاده شدم
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 لباس جونکوک
خ
م
ا
ر
ی
ادامه دارد^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
ات
راه افتادیم سمته هتل یکم گذشت که رسیدیم از ماشین پیاده شدم و پولو دادم به راننده و رفتم داخل هتل خیلی قشنگ و بزرگ بود همینکه رفتم داخل یه خانم اومد پیشم همسن و سال خودم معلوم میشد
خانم: خوش اومدین می خواستین اتاق بگیرید
ات: اره میخواستم اتاق بگیرم
خانم: بیاید اینجا
ات
رفتم اتاق گرفتم واسه خودم کلیده اتاقو داد دستم و اون خانم منو راهنمایی کرد به سمته اتاق سوار آسانسور شدم
از آسانسور اومدم بیرون رفتم اتاقم خیلی اتاق خوشگلی بود اون چمدونم کناره تخت لباس خوابم رو برداشتم و پوشیدم رویه تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم همینکه سرمو گذاشتم رویه بالشت خوابم برد
(ویو فردا صبح )
جونکوک
صبح شد از خواب بیدار شدم از تخت بلند شدم یه لباس مشکی پوشیدم و موهامو شونه زدم و از اتاق رفتم سالون همه سره میز صبحانه نشسته بودن
منم رفتم نشستم و شروع صبحانه خوردن کردم
م/ج: پسرم امروز کجا میری اگه کار نداری با سویون و دخترش بریم بیرون
جونکوک: میخوام یه سر به هتل بزنم
م/ج: پس بعد از اینکه رفتی هتل بعدش بیا تا باهم بریم پیششون
( مامان جونکوک رو م/ج میزارم )
جونکوک: کار دارم نمیتونم بیام تنهای برو
مینسو : داداش جون میشه باهات بیام هتل آخه حوصلم سر رفته
جونکوک: نه خودت برو پدر من میرم هتل بعد از ظهر هم میرم شرکت
پ/ج: باشه پسرم میتونی بری
( پدر جونکوک رو پ/ج میزارم )
جونکوک
از عمارت رفتم بیرون سوار ماشین شدم و راه افتادم سمته هتل
ات
از خوب بیدار شدم از تخت بلند شدم و از چمدونم یه
لباس خوشگل برداشتم و پوشیدم موهامو درست کردم و یکم آرایش کردم و از اتاق رفتم بیرون داشتم راه میرفتم که خوردم به یه دختری
دختره: معذرت میخوام ندیدمتون
ات: اشکالی نداره منم معذرت میخوام
دختره: انگار تازه اومدین این هتل آخه من چند مدتی میشه که اومدم شما رو ندیدم
ات: اره دیشب اومدم
دختره: اسمه من یوناست
ات: اسمه منم ات هست
یونا : خوشبختم (با لبخند )
ات: منم خوشبختم (با لبخند)
یونا: صبحانه خوردی
ات: نه خواستم برم بخورم
یونا: منم نخوردم بیا باهم بریم
ات: باشه بریم
با یونا رفتیم پایین
یونا: بریم اون روستورانی و اونجاست غذا بخوریم غذاهاش محشره
ات: باشه بریم
از هتل رفتیم بیرون
یونا : اوه اون ماشین رئیس نیست
ات: رئیس کیه
یونا : مگه رئیس رو نمی شناسی
ات: نه نمیرم شناسم
یونا: رئیس اینجا یعنی صاحب این هتل جئون جونکوکه خیلی هم خوشتیپه همه یه دخترا میمیرن براش اما اون به هیچکس اهمیت نمیده
ات: واقعا کنجکاو شدم کاش بتونم ببینمش
یونا: ماشینش جلوی هتل وایستاد الان از ماشنیش پیاده میشه
ات
یکم دورتر از ماشین و ایستاده بودیم کنجکاو شدم یعنی این جئون جونکوک کیه
جونکوک
ماشین جلوی هتل و ایستاد منم ازش پیاده شدم
اسلاید 2 لباس ات
اسلاید 3 لباس جونکوک
خ
م
ا
ر
ی
ادامه دارد^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
۹.۱k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.