رمان تحسین برانگیز ( p11 )
پارت یازدهم :
مهری :
باورم نمیشد طبق چیزی که خودشون گفته بودن بزرگ ترینشون ۳۳ سالش بود و تو این سن آنقدر موفق شدن خیلی دور از ذهن به نظر می آمد .
جانگ کوک آستین های لباسش و بالا داد که نگاهم به تتو های دستش افتاد . دور و اطراف من اصلا پسری نبود که تتو کرده باشه .
مهری : « چقدر تتو زدی . معنی خاصی دارن ؟؟ »
: « خب راستش بله . این تتو آرمی که اسم فندوم ما است . و اسم اعضا رو کامل میکنه . این معنی اسم گروه یعنی ضد گلوله ، این گل تولدمه و … »
سری تکون دادم که جی هوپ از صندلیش بلند شد و گفت : « هیونگ لاین میریم بالا تمرین کنیم . مکنه لاین به آجوما کمک کنید . »
اعضا سری تکون دادن و یکی یکی بلند شدن .
داشتیم به جمع کردنشون نگاه میکردم چون خزان اجازه کار کردن به ما نداده بود .
یهو از آشپزخونه صدای خوندن آمد .
خورشید : « چقدر صداش قشنگه . آهنگه عمه ؟؟ »
: « دیدی گفتم تو میمونی پیش خودم . از قیافه جذابش بگذریم هرچی نباشه ووکالیست اصلی بی تی اسه بایدم صداش قشنگ و خاص باشه . »
محمد : « یعنی چی خزان فقط سوال پرسید ، ولی از حق نگذریم صدای خیلی قشنگی داره پسره . »
: « داداش من دست رو قرآن میزارم که خورشید از کوک من خوشش آمده . اصلا کی بهتر از کوک برای دل شکستش . »
نمیدونستم چی بگم چون حتی من هم از اینکه این پسر داماد من بشه ذوق کردم و ناخودآگاه خندیدم .
کوک از آشپزخانه بیرون آمد و رو به جوان ها گفت : « اگه خسته نیستید ما میخواییم تمرین کنیم . میخوایید باهامون بیایید بالا ؟؟ »
مهرداد اول از همه بلند شد و قبول کرد ، بعدش خورشید و دخترا بلند شدن . حسین و حسام هم مجبوری بلند شدن .
:)
مهری :
باورم نمیشد طبق چیزی که خودشون گفته بودن بزرگ ترینشون ۳۳ سالش بود و تو این سن آنقدر موفق شدن خیلی دور از ذهن به نظر می آمد .
جانگ کوک آستین های لباسش و بالا داد که نگاهم به تتو های دستش افتاد . دور و اطراف من اصلا پسری نبود که تتو کرده باشه .
مهری : « چقدر تتو زدی . معنی خاصی دارن ؟؟ »
: « خب راستش بله . این تتو آرمی که اسم فندوم ما است . و اسم اعضا رو کامل میکنه . این معنی اسم گروه یعنی ضد گلوله ، این گل تولدمه و … »
سری تکون دادم که جی هوپ از صندلیش بلند شد و گفت : « هیونگ لاین میریم بالا تمرین کنیم . مکنه لاین به آجوما کمک کنید . »
اعضا سری تکون دادن و یکی یکی بلند شدن .
داشتیم به جمع کردنشون نگاه میکردم چون خزان اجازه کار کردن به ما نداده بود .
یهو از آشپزخونه صدای خوندن آمد .
خورشید : « چقدر صداش قشنگه . آهنگه عمه ؟؟ »
: « دیدی گفتم تو میمونی پیش خودم . از قیافه جذابش بگذریم هرچی نباشه ووکالیست اصلی بی تی اسه بایدم صداش قشنگ و خاص باشه . »
محمد : « یعنی چی خزان فقط سوال پرسید ، ولی از حق نگذریم صدای خیلی قشنگی داره پسره . »
: « داداش من دست رو قرآن میزارم که خورشید از کوک من خوشش آمده . اصلا کی بهتر از کوک برای دل شکستش . »
نمیدونستم چی بگم چون حتی من هم از اینکه این پسر داماد من بشه ذوق کردم و ناخودآگاه خندیدم .
کوک از آشپزخانه بیرون آمد و رو به جوان ها گفت : « اگه خسته نیستید ما میخواییم تمرین کنیم . میخوایید باهامون بیایید بالا ؟؟ »
مهرداد اول از همه بلند شد و قبول کرد ، بعدش خورشید و دخترا بلند شدن . حسین و حسام هم مجبوری بلند شدن .
:)
۱.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.