سلام چطورمتورید؟ ☺️ اومدم با یه داستان جدید
البته داستان قدیمیو ادامه میدم!
خوب یه توضیحی درموردش بدم!
فراموشی
خلاصه:
چویا پس از تصادف در یک حادثه به مدت سه هفته بستری بود و پس از به هوش امدن..... حافظه اش را از دست داده بود و حتی یک روز را هم نمیتوانست به یاد بیاورد.
به همین دلیل دازای از شدت عصبانیت و ناراحتی در بیمارستان غوغایی راه انداخته بود و توجه مردم را به خودش جلب کرده بود(البته بگم که چویا و دازای درست مثل قدیما باهم بد رفتاری و دعوا میکردند ولی همدیگه رو دوست دارن دیگه خودتون میدونید دیگه بخاطر همین برای دازای سخت بود کسی که دوستش داره حافظه ـش رو از دست داه و اون رو حتی یه ذره هم به یاد نمیاره)
خوب تمام اینم از خلاصمون امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد. خدافـــــــظ👋🏻☺️
شاید همین امروز پارت دادم😐
بازم میگم بایییییی👋🏻☺️
خوب یه توضیحی درموردش بدم!
فراموشی
خلاصه:
چویا پس از تصادف در یک حادثه به مدت سه هفته بستری بود و پس از به هوش امدن..... حافظه اش را از دست داده بود و حتی یک روز را هم نمیتوانست به یاد بیاورد.
به همین دلیل دازای از شدت عصبانیت و ناراحتی در بیمارستان غوغایی راه انداخته بود و توجه مردم را به خودش جلب کرده بود(البته بگم که چویا و دازای درست مثل قدیما باهم بد رفتاری و دعوا میکردند ولی همدیگه رو دوست دارن دیگه خودتون میدونید دیگه بخاطر همین برای دازای سخت بود کسی که دوستش داره حافظه ـش رو از دست داه و اون رو حتی یه ذره هم به یاد نمیاره)
خوب تمام اینم از خلاصمون امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد. خدافـــــــظ👋🏻☺️
شاید همین امروز پارت دادم😐
بازم میگم بایییییی👋🏻☺️
۴.۷k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.