قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود...
قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود...
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
ازهرطرف اسیر هجوم نگاه بود
درانزوای غربت و در انحصار غم
کار مدام چشم ولبش اشک وآه بود
پشت ستم شکست ز طوفان گریه اش
اویک تنه برای خودش یک سپاه بود
با آنکه نور ماه به چشمش نمی رسید
گلدسته های نیزه برایش پناه بود
آیینه بود و هر قدم ازکینه ها شکست
این سنگ ها تقاص کدامین گناه بود؟
مرگ رقیه خورد رقم در خرابه! نه!
شاید زمان رد شدن از قتله گاه بود.....
پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود
با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر
ازهرطرف اسیر هجوم نگاه بود
درانزوای غربت و در انحصار غم
کار مدام چشم ولبش اشک وآه بود
پشت ستم شکست ز طوفان گریه اش
اویک تنه برای خودش یک سپاه بود
با آنکه نور ماه به چشمش نمی رسید
گلدسته های نیزه برایش پناه بود
آیینه بود و هر قدم ازکینه ها شکست
این سنگ ها تقاص کدامین گناه بود؟
مرگ رقیه خورد رقم در خرابه! نه!
شاید زمان رد شدن از قتله گاه بود.....
۱۷۷
۱۹ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.