دختر بچه
#دختر_بچه
#part12
"ویو ات"
رسیدم خونه
ات :سلام مامان
مامان ات : عه اومدی ؟؟
ات :نه هنو تو بیمارستانم
مامان ات :خیله خب حالا !انقد مزه نریز ... برو اون اشغال دونی (اتاقش)و جمعش کن بعدشم بیا ناهار
ات:باشه
رفتم توی اتاقم و وسایلم و گذاشتم روی تختم
لباسام و عوض کردم و پرتشون کردم روی تخت
حولم و ورداشتم و رفتم توی حموم
دوش و باز کردم
و کم کم قطرات اب و خیس شدن موهام و بدنم و حس کردم
بعد از یه روز کسل کننده واقعن برام مسکن بود
پسره ی اشغال ! گند زد به اعصاب و روانم ...
دلم میخواد با همین دوتا دستام خفش کنم !
از فکر خودم خندم گرفت
ده مین زیر دوش وایستادم و خودمو شستم و اومدم از حموم بیرون
لباسام و پوشیدم و موهام و با سشوار خشک کردم
در حالی ک حوله رو کرده بودم توی گوشم تا اب نمونه تپش رفتم توی اشپزخونه
از همونجا حوله رو پرت کردم روی مبل
مامان ات : ات (داد)
ات :ول کن ایندفعه رو مامان .. حوصله ندارمممم
مامان ات : خو به درک ک حوصله نداری .. برو حوله رو پهنش کن یه جا خشک شه
ات :پوففففففف
رفتم و حوله رو ور داشتم
بردمش توی اتاقم و انداختمش روی در تا خشک شه
برگشتم توی اشپزخونه و صندلی و کشیدم عقب و نشستم پشت میز
تا خواستم بخورم
یهو مامانم گفت "دیشب چه گندی زده بودی ؟"
پرید توی گلوم و پشت سر هم سرفه کردم
مامانم توی لیوان برام اب ریخت و یکم اب خوردم
با دستم روی قفسه ی سنم و ماساژ دادم
تا اینکه دوباره سوالش و تکرار کرد
حالا چی میگفتم ؟؟؟
میگفتم میخواستم یه بچه رو نجات بدم و ریختن سرم زدنم ؟
بعدشم ولم کردن توی خیابون ؟ امروزم اومده بم میگه ک به پر و بالم نپبچ ؟
مگ باور میکرد خو ؟؟
اصن باور کنه
هنوز اونقد خل نشدم ک بخوام بیام بش بگم !
#part12
"ویو ات"
رسیدم خونه
ات :سلام مامان
مامان ات : عه اومدی ؟؟
ات :نه هنو تو بیمارستانم
مامان ات :خیله خب حالا !انقد مزه نریز ... برو اون اشغال دونی (اتاقش)و جمعش کن بعدشم بیا ناهار
ات:باشه
رفتم توی اتاقم و وسایلم و گذاشتم روی تختم
لباسام و عوض کردم و پرتشون کردم روی تخت
حولم و ورداشتم و رفتم توی حموم
دوش و باز کردم
و کم کم قطرات اب و خیس شدن موهام و بدنم و حس کردم
بعد از یه روز کسل کننده واقعن برام مسکن بود
پسره ی اشغال ! گند زد به اعصاب و روانم ...
دلم میخواد با همین دوتا دستام خفش کنم !
از فکر خودم خندم گرفت
ده مین زیر دوش وایستادم و خودمو شستم و اومدم از حموم بیرون
لباسام و پوشیدم و موهام و با سشوار خشک کردم
در حالی ک حوله رو کرده بودم توی گوشم تا اب نمونه تپش رفتم توی اشپزخونه
از همونجا حوله رو پرت کردم روی مبل
مامان ات : ات (داد)
ات :ول کن ایندفعه رو مامان .. حوصله ندارمممم
مامان ات : خو به درک ک حوصله نداری .. برو حوله رو پهنش کن یه جا خشک شه
ات :پوففففففف
رفتم و حوله رو ور داشتم
بردمش توی اتاقم و انداختمش روی در تا خشک شه
برگشتم توی اشپزخونه و صندلی و کشیدم عقب و نشستم پشت میز
تا خواستم بخورم
یهو مامانم گفت "دیشب چه گندی زده بودی ؟"
پرید توی گلوم و پشت سر هم سرفه کردم
مامانم توی لیوان برام اب ریخت و یکم اب خوردم
با دستم روی قفسه ی سنم و ماساژ دادم
تا اینکه دوباره سوالش و تکرار کرد
حالا چی میگفتم ؟؟؟
میگفتم میخواستم یه بچه رو نجات بدم و ریختن سرم زدنم ؟
بعدشم ولم کردن توی خیابون ؟ امروزم اومده بم میگه ک به پر و بالم نپبچ ؟
مگ باور میکرد خو ؟؟
اصن باور کنه
هنوز اونقد خل نشدم ک بخوام بیام بش بگم !
۵.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.