𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p32
دم در منتظر ات بودم که یهو
ات: کوک
سرمو برگردوندم با چیزی که دیدم حرفم یادم رفت ات خیلی خوشگل شده بود اصلا خشکم زده بود
ات: عاممم...زشتم؟
کوک: ا..ا..ات
ات: جانم؟
کوک: یا خدا
ات: چیشده دارم استرس میگیرما
کوک: تو بینظیری
ات: یااا تو هم خوشگل شدی مواظب باش دخترا نیان مخت رو بزنن
کوک: مگه با وجود بانویی به زیبایی شما میتونن؟
تهیونگ: یادمه کوک میگفت من هیچ وقت عاشق نمیشم مگه احمقم کل دلمو بدم دست یه دختر *خودش بعد حرفش از خنده جر میخوره*
ات: جر واقعا؟
کوک: بخدا اگه یه روز مزاحم من نشی میام پاتو میبوسم
تهیونگ: ایده خوبیه
رفتیم داخل ماشین رسیدیم به سالن ات با ذوق داشت نگا میکرد این دختر واقعا کیوته واییی فقط امشب چه شبی بشه
م.ات: هق...هق..دخترم..هق...خیلی خوشگل شدی*گریه*
م.ج: وایی باورم نمیشه چقدر به هم میاین
کوک: *لبخند*
(رفتن داخل)
عاقد: سرکار خانم کیم ات آیا حاضرید تا آخر عمر در بیماری و در سختی ها پشت و پناه آقای جئون باشید؟
ات: ب..بله
عاقد: (همون حرفایی که به ات زد)
کوک: بله
عاقد: خوب به این ترتیب من شما رو زن و شوهر اعلام میکنم
خوب حالا باید ات رو ببوسم میتونستم خجالت و استرس رو از چهرش ببینم سرمو نزدیکش کردم هانی و مامانش چه ذوقی کرده بودن آروم بوسیدمش حلقه رو هم دستش کردم
* پرش زمانی به اتمام عروسی و تو خونه:)*
الان دیگه ات رو کاملا به اسم خودم میکنم
ات: کوک میشه کمکم کنی لباسم رو در بیارم؟
کوک: چرا که نه
رفتم سمتش لباسش رو درآوردم سرمو چسبوندم به کمرش و از کمر تا گردنش رو مارک گذاشتم
ات: چیزه من برم لباسم رو عوض کنم *لبخند ضایع*
کوک: نه دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی
تلفن ات زنگ میخوره
ات: دیدی تلفنم داره زنگ میخوره زشته که جواب ندم
کوک: بلاخره که تنها و بیکار میشیم*لبخند شیطانی*
ات: الو
هانی: ات بیا تو کوچه نزدیک خونه ما کارت دارم زود باش
ات: باشه اومدم
دیدم ات سریع لباسش رو عوض کرد و رفت
کوک: کجا؟
ات: هانی یه کار فوری داره
ات ویو:
با تموم سرعت دویدم سمت کوچه ای که گفته بود دیدم وایساده
ات: هانی چیشده
هانی: من پریود شدم خجالت میکشم برم نوار بگیرم میشه بری برام بگیری؟
ات: واااااا من اون همه راه اومدم بخاطر این
هانی: توروخدا
ات: باشه
رفتم براش خریدم و اومدم بیرون
ات: بگیر
هانی: خدا خیرت بده
ات: *لبخند*
هانی رفت و منم تنها رفتم سمت خونه تو روز عروسیم باید تو تاریکی شب تنها راه برم خواستم زودتر برسم پس از یه کوچه دیگه رفتم اونجا وایب بدی داشت حس کردم یه مردی داره تعقیبم میکنه خواستم تندتر برم که دوتا مرد دیگه هم جلوم بودن یکی شون منو گرفت چسبوند به دیوار
مرد۱: به به دختر به این خوشگلی این وقت شب اینجا چیکار میکنه
مرد۲: هوممم سوژه خوبیه
مرد۳: اوففف عجب اندامی داره
_________________________________________
۲۰ تا لایک ۴۰ تا کامنت😗🤌🏻
ات: کوک
سرمو برگردوندم با چیزی که دیدم حرفم یادم رفت ات خیلی خوشگل شده بود اصلا خشکم زده بود
ات: عاممم...زشتم؟
کوک: ا..ا..ات
ات: جانم؟
کوک: یا خدا
ات: چیشده دارم استرس میگیرما
کوک: تو بینظیری
ات: یااا تو هم خوشگل شدی مواظب باش دخترا نیان مخت رو بزنن
کوک: مگه با وجود بانویی به زیبایی شما میتونن؟
تهیونگ: یادمه کوک میگفت من هیچ وقت عاشق نمیشم مگه احمقم کل دلمو بدم دست یه دختر *خودش بعد حرفش از خنده جر میخوره*
ات: جر واقعا؟
کوک: بخدا اگه یه روز مزاحم من نشی میام پاتو میبوسم
تهیونگ: ایده خوبیه
رفتیم داخل ماشین رسیدیم به سالن ات با ذوق داشت نگا میکرد این دختر واقعا کیوته واییی فقط امشب چه شبی بشه
م.ات: هق...هق..دخترم..هق...خیلی خوشگل شدی*گریه*
م.ج: وایی باورم نمیشه چقدر به هم میاین
کوک: *لبخند*
(رفتن داخل)
عاقد: سرکار خانم کیم ات آیا حاضرید تا آخر عمر در بیماری و در سختی ها پشت و پناه آقای جئون باشید؟
ات: ب..بله
عاقد: (همون حرفایی که به ات زد)
کوک: بله
عاقد: خوب به این ترتیب من شما رو زن و شوهر اعلام میکنم
خوب حالا باید ات رو ببوسم میتونستم خجالت و استرس رو از چهرش ببینم سرمو نزدیکش کردم هانی و مامانش چه ذوقی کرده بودن آروم بوسیدمش حلقه رو هم دستش کردم
* پرش زمانی به اتمام عروسی و تو خونه:)*
الان دیگه ات رو کاملا به اسم خودم میکنم
ات: کوک میشه کمکم کنی لباسم رو در بیارم؟
کوک: چرا که نه
رفتم سمتش لباسش رو درآوردم سرمو چسبوندم به کمرش و از کمر تا گردنش رو مارک گذاشتم
ات: چیزه من برم لباسم رو عوض کنم *لبخند ضایع*
کوک: نه دیگه نمیتونی از دستم فرار کنی
تلفن ات زنگ میخوره
ات: دیدی تلفنم داره زنگ میخوره زشته که جواب ندم
کوک: بلاخره که تنها و بیکار میشیم*لبخند شیطانی*
ات: الو
هانی: ات بیا تو کوچه نزدیک خونه ما کارت دارم زود باش
ات: باشه اومدم
دیدم ات سریع لباسش رو عوض کرد و رفت
کوک: کجا؟
ات: هانی یه کار فوری داره
ات ویو:
با تموم سرعت دویدم سمت کوچه ای که گفته بود دیدم وایساده
ات: هانی چیشده
هانی: من پریود شدم خجالت میکشم برم نوار بگیرم میشه بری برام بگیری؟
ات: واااااا من اون همه راه اومدم بخاطر این
هانی: توروخدا
ات: باشه
رفتم براش خریدم و اومدم بیرون
ات: بگیر
هانی: خدا خیرت بده
ات: *لبخند*
هانی رفت و منم تنها رفتم سمت خونه تو روز عروسیم باید تو تاریکی شب تنها راه برم خواستم زودتر برسم پس از یه کوچه دیگه رفتم اونجا وایب بدی داشت حس کردم یه مردی داره تعقیبم میکنه خواستم تندتر برم که دوتا مرد دیگه هم جلوم بودن یکی شون منو گرفت چسبوند به دیوار
مرد۱: به به دختر به این خوشگلی این وقت شب اینجا چیکار میکنه
مرد۲: هوممم سوژه خوبیه
مرد۳: اوففف عجب اندامی داره
_________________________________________
۲۰ تا لایک ۴۰ تا کامنت😗🤌🏻
۱۵.۱k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.