پارت نوزدهم:

-تو عوض شدی هیونجین تو دیگه اونی من میشناختم‌ نیستی.
هیچوقت این رفتارها رو از هیونجین ندیده بود و الان نمیدونست چجوری باید حرکات چند دیقه پیشش رو هضم کنه
-تو حالت خوبه؟
اولین سوالی که به ذهنش میرسید رو پرسید چرا که احساس میکرد هیونجین به این سوال نیاز داره
-من خوب نیستم ولی اشکالی نداره چون اون خوبه و این تمام چیزیه که اهمیت داره.
-اونم حالش خوب نیست
جیسونگ درحالی که با احتیاط از پله های طلایی رنگ پایین میومد گفت.
-بهش فکر کن. هیمنجوری ورداشتی آوردیش اینجا بهش گفتی باید تقاص پس بده و با حرفامون گیجش کردیم خودت بودی حالت خوب بود؟
هیونجین در جواب داد زد و خودش رو تخلیه کرد
-با اینکه خیلی ناراحت و عصبانی‌ام بازهم دلم براش تنگ شده بود میدونی که این باعث می شه چقدر احساس رقت انگیز بودن بکنم؟
-نباید فقط همه چیز رو براش توضیح بدیم؟ بیاین منطقی باشیم
جیسونگ سرش رو به نشونه ی موافقت تکون داد و روبه هیونجین لب زد
-موافقم هیونجین تو باید همه چیز رو براش توضیح بدی اینجوری شاید یه چیزایی یادش بیاد
بعد از رفتن مینهو و جیسونگ سعی کرد خودش رو آروم کنه. بهتر نبود ازش دور بشه و بیخیال تاوان پس دادن بشه؟ آهی از کلافگی کشید و سراغ عادت همیشگیش رفت.