فن فیک: توکیو ریونجرز
فن فیک: توکیو ریونجرز
Part = ۵
#معجزه_بعدی_زندگی_من
#THE_NEXT_MIRACLE_OF_MY_LIFE
.
.
.
رسیدن خونه
ویکتور دست ایومی گرفت و رفتن داخل
خونه
+لطفا اروم تر مچ دستم درد گرفت
ویکتور جواب نداد و بردش به داخب اتاق خودش و در رو قفل کرد و آیومی رو پرت کرد روی تخت
.
و کراواتشو در اورد و رفت روی تخت و دستای ایومی رو باهاش بست
و دم گوش او زمزمه کرد باید امشب تنبیه بشی بیبی کوچولو!....
و کتشو در اورد و دکمه های لباسش هم باز کرد و رفت سمت لباس های ایومی و به طرز وحشیانه پارشون کرد
و آیومی از ترس چیزی نگفت و فقط سرخ شده بود
ویکتور رفت سمت گردن او و شروع به مک زدن کرد
و دستش را به سمت س*ی*ن*ه ها او برد و در حالی که گردنش را مک میزد س*ی*ن*ه های او را فشار میداد
بعد با زبانش بدن آیومی را کاوش میکرد و لیس میزد و رفت به سمت س*ی*ن*ه های او و شروع به مک زدن کرد و با دندان هایش نوک ان ها را گاز میگرفت و میکشید
و ایومی ناله ها میکرد
_داری لذت میبری نه بیبی؟!!
+درد داره
_زود باش اسمو صدا بزن
+ددی
_افرین
و اون شب ر*ا*ب*ط*ه ج*ن*س*ی داشتن
*صبح روز بعد
_بلند شو بیبی
+ای
_چی شده
+زیر دلم درد میکنه
_عیب نداره بیا این قرص رو بخور خوب میشی
+ممنون
_من باید برم سرکار و این صبحانه برات اورد
+اشتها ندارم
_بخور تا ضعیف نشی
و بلند شد و رفت
ایومی از درد شروع به گریه کرد
و ناگهان متوجه شد دوست پسرش زنگ میزنه
جواب نداد و میترسید
از دیشب از تنبیه ای که شد
و دوست پسرشو بلاک کرد و میخواست بلند بشه که نتونست راه بره از درد زیاد و همونجا روی تخت نشست
Part = ۵
#معجزه_بعدی_زندگی_من
#THE_NEXT_MIRACLE_OF_MY_LIFE
.
.
.
رسیدن خونه
ویکتور دست ایومی گرفت و رفتن داخل
خونه
+لطفا اروم تر مچ دستم درد گرفت
ویکتور جواب نداد و بردش به داخب اتاق خودش و در رو قفل کرد و آیومی رو پرت کرد روی تخت
.
و کراواتشو در اورد و رفت روی تخت و دستای ایومی رو باهاش بست
و دم گوش او زمزمه کرد باید امشب تنبیه بشی بیبی کوچولو!....
و کتشو در اورد و دکمه های لباسش هم باز کرد و رفت سمت لباس های ایومی و به طرز وحشیانه پارشون کرد
و آیومی از ترس چیزی نگفت و فقط سرخ شده بود
ویکتور رفت سمت گردن او و شروع به مک زدن کرد
و دستش را به سمت س*ی*ن*ه ها او برد و در حالی که گردنش را مک میزد س*ی*ن*ه های او را فشار میداد
بعد با زبانش بدن آیومی را کاوش میکرد و لیس میزد و رفت به سمت س*ی*ن*ه های او و شروع به مک زدن کرد و با دندان هایش نوک ان ها را گاز میگرفت و میکشید
و ایومی ناله ها میکرد
_داری لذت میبری نه بیبی؟!!
+درد داره
_زود باش اسمو صدا بزن
+ددی
_افرین
و اون شب ر*ا*ب*ط*ه ج*ن*س*ی داشتن
*صبح روز بعد
_بلند شو بیبی
+ای
_چی شده
+زیر دلم درد میکنه
_عیب نداره بیا این قرص رو بخور خوب میشی
+ممنون
_من باید برم سرکار و این صبحانه برات اورد
+اشتها ندارم
_بخور تا ضعیف نشی
و بلند شد و رفت
ایومی از درد شروع به گریه کرد
و ناگهان متوجه شد دوست پسرش زنگ میزنه
جواب نداد و میترسید
از دیشب از تنبیه ای که شد
و دوست پسرشو بلاک کرد و میخواست بلند بشه که نتونست راه بره از درد زیاد و همونجا روی تخت نشست
۳۳۹
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.