bad girl mafia
پارت ۱۳...
پرش زمانی به فردا :
مکان : عمارت جیهوپ
ویو : راوی
آکیرو زودتر از بقیه بیدار شد چون میخواست صبحونه درست کنه ته دلش نمیزاشت به خدمتکارا اعتماد کنه. آکیرو رفت داخل آشپزخانه و همه براش 90 درجه تعظیم کردن :
خدمتکار ها : سلام خانم
آکیرو : سلام امروز من میخوام صبحانه درست کنم
خدمتکار : ولی خانم ....
آکیرا :مرخصید
همه خدمتکارها بعد این حرف آکیرو رفتند و هرکدوم مشغول کاری به جز آشپزی شدن.
آکیرو اول از همه پنکیک درست کرد و بعد چند نوع سس برای ریختن روی پنکیک و خیلی با سلیقه اونا رو تزیین کرد و بعد رفت سراغ درست کردن بقیه چیزا که حدودا توی 45 الی 50 دقیقه کارش و به اتمام رسوند و میز رو چید. بعدش رفت طبقه بالا تا بقیه رو بیدار کنه.
اولین اتاقی که رفت اتاق جین بود، آکیرو خیلی آروم در و باز کرد و رفت داخل و با یه توپ سفید روی تخت مواجه شد ولی اون توپ نبود اون جین بود که پتو رو دور خودش کشیده بود و پاهاشو توی شکمش جمع کرده بود آکیرو آروم نشست روی تخت و جین رو تکون داد :
آکیرو : اوپا احیانا نمیخوای بیدار بشی ؟
جین : تازه ساعت سه صبحه همین الان دسشویی بودم
آکیرو : چی؟ سه صبحه؟ ساعت دوازده ظهره!
جین سریع بلند شد و با صدای نسبتا بلندی گفت :
جین : واقعا ؟
آکیرو : اره حالا پاشو لباساتو عوض کن بیا سر میز
جین : باشه فقط شما لطف کن برو بیرون من لباسمو عوض کنم
آکیرو : باشه من میرم تو ام چند دقیقه دیگه پایین باش
آکیرا بعد این حرفش از اتاق جین بیرون اومد و در و بست و به سمت اتاق بعدی که اتاق جیهوپ بود رفت و خیلی آروم در و باز کرد که صدای آب شنید و فهمید که جیهوپ توی حمامه :
آکیرو با صدای بلند : اوپا
جیهوپ در و باز کرد و جوری که فقط سرش معلوم بود :
جیهوپ : بله ؟
آکیرو : کی حمامت تموم میشه ؟
جیهوپ : پنج دقیقه دیگه
آکیرو : باشه تا پنج دقیقه دیگه پایین باش
جیهوپ : اوکی
و بعد این حرفش در و بست و آکیرو هم از اتاق رفت بیرون و رفت سراغ سخت ترین مرحله یعنی بیدار کردن یونگی، رفت داخل و با یونگی مواجه شد که پتو روی صورتش بود و چیزی ازش معلوم نبود وقتی پتو رو کشید دید موهای یونگی به صورت سیخ سیخی بالا وایساده نتونست خنده خودشو کنترل کنه و زد زیر خنده که این خنده ها باعث شد یونگی یه تکونی بخوره :
آکیرو : نمیخوای بیدار بشی ؟
یونگی : .......
آکیرو : میشه لطف کنی بیدار بشی ؟
یونگی : .......
آکیرا که دید جواب نمیده پارچ آبی که از شب قبل روی میز کنار تخت بود و الان نسبتا ولرم شده رو خالی کرد توی صورت شوگا و یونگی مثل برق گرفته ها از جاش بلند شد و آکیرو دوباره زد زیر خنده.....
لایک فراموش نشه اگرم دوست داشتی فالو کن❤
پرش زمانی به فردا :
مکان : عمارت جیهوپ
ویو : راوی
آکیرو زودتر از بقیه بیدار شد چون میخواست صبحونه درست کنه ته دلش نمیزاشت به خدمتکارا اعتماد کنه. آکیرو رفت داخل آشپزخانه و همه براش 90 درجه تعظیم کردن :
خدمتکار ها : سلام خانم
آکیرو : سلام امروز من میخوام صبحانه درست کنم
خدمتکار : ولی خانم ....
آکیرا :مرخصید
همه خدمتکارها بعد این حرف آکیرو رفتند و هرکدوم مشغول کاری به جز آشپزی شدن.
آکیرو اول از همه پنکیک درست کرد و بعد چند نوع سس برای ریختن روی پنکیک و خیلی با سلیقه اونا رو تزیین کرد و بعد رفت سراغ درست کردن بقیه چیزا که حدودا توی 45 الی 50 دقیقه کارش و به اتمام رسوند و میز رو چید. بعدش رفت طبقه بالا تا بقیه رو بیدار کنه.
اولین اتاقی که رفت اتاق جین بود، آکیرو خیلی آروم در و باز کرد و رفت داخل و با یه توپ سفید روی تخت مواجه شد ولی اون توپ نبود اون جین بود که پتو رو دور خودش کشیده بود و پاهاشو توی شکمش جمع کرده بود آکیرو آروم نشست روی تخت و جین رو تکون داد :
آکیرو : اوپا احیانا نمیخوای بیدار بشی ؟
جین : تازه ساعت سه صبحه همین الان دسشویی بودم
آکیرو : چی؟ سه صبحه؟ ساعت دوازده ظهره!
جین سریع بلند شد و با صدای نسبتا بلندی گفت :
جین : واقعا ؟
آکیرو : اره حالا پاشو لباساتو عوض کن بیا سر میز
جین : باشه فقط شما لطف کن برو بیرون من لباسمو عوض کنم
آکیرو : باشه من میرم تو ام چند دقیقه دیگه پایین باش
آکیرا بعد این حرفش از اتاق جین بیرون اومد و در و بست و به سمت اتاق بعدی که اتاق جیهوپ بود رفت و خیلی آروم در و باز کرد که صدای آب شنید و فهمید که جیهوپ توی حمامه :
آکیرو با صدای بلند : اوپا
جیهوپ در و باز کرد و جوری که فقط سرش معلوم بود :
جیهوپ : بله ؟
آکیرو : کی حمامت تموم میشه ؟
جیهوپ : پنج دقیقه دیگه
آکیرو : باشه تا پنج دقیقه دیگه پایین باش
جیهوپ : اوکی
و بعد این حرفش در و بست و آکیرو هم از اتاق رفت بیرون و رفت سراغ سخت ترین مرحله یعنی بیدار کردن یونگی، رفت داخل و با یونگی مواجه شد که پتو روی صورتش بود و چیزی ازش معلوم نبود وقتی پتو رو کشید دید موهای یونگی به صورت سیخ سیخی بالا وایساده نتونست خنده خودشو کنترل کنه و زد زیر خنده که این خنده ها باعث شد یونگی یه تکونی بخوره :
آکیرو : نمیخوای بیدار بشی ؟
یونگی : .......
آکیرو : میشه لطف کنی بیدار بشی ؟
یونگی : .......
آکیرا که دید جواب نمیده پارچ آبی که از شب قبل روی میز کنار تخت بود و الان نسبتا ولرم شده رو خالی کرد توی صورت شوگا و یونگی مثل برق گرفته ها از جاش بلند شد و آکیرو دوباره زد زیر خنده.....
لایک فراموش نشه اگرم دوست داشتی فالو کن❤
۳.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.