عمر ملعون گفت:پدرم خطّاب ملعون نقل کرد که در سفری بودم،نا
عمر ملعون گفت:پدرم خطّاب ملعون نقل کرد که در سفری بودم،ناگاه دزدان بسیاری به قافله ما برخوردند،اهل قافله ترسیدند،خواستند تعجیل کنند در رفتن،حضرت ابوطالب علیه السلام اکراه داشت و فرمود:آهسته برید،هرچه ما آهسته تر می رفتیم ،دزدان به ما نمی رسیدند،تا اینکه شب شد و هنوز به منزل نرسیده بودیم،اهل قافله خسته بودند،حضرت ابوطالب فرمود:در همان صحرا منزل کنید،اهل قافله همه پیاده شدند،حضرت ابوطالب از همون جای که ایستاده بود ،به دور قافله خطی کشید،ناگاه دور تا دور ،خندقی پر از آب ظاهر شد،دزدان رسیدند و به عمق خندق اعتنا نکردند و خود را در خندق انداختن و غرق شدند،باقی دزدان فریاد زدند که در میان شما کسی از بنی هاشم است؟گفتند بله ابوطالب است،دزدان پیاده شدند و معذرت خواستند و حضرت ابوطالب علیه السلام عذرشان را قبول کرد و آنهای که در خندق رفته بودند ماندند و خندق سر بهم آورد.اکسیر اعظم(تفرشی)
۳۱۳
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.