PART ¹⁰
𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒚𝒐𝒖
فردا صبح...
جیک ویو: ساعت حدودای ۹ صب بود که یکی زنگ خونه رو زد.
جیک: گاااد ، ساعت ۹ صبح آخه
رفتم و درو باز کردم و با شخصی مواجه شدم که اصلن آمادگی روبه رو شدن باهاشو نداشتم.
جونگکوک: جیک؟ خودتی پسر ، چقد بزرگ شدی
جیک: هیونگ دلم برات تنگ شده بود. بیا تو
جونگکوک: ممنون
◆◇◇◇◇◇◆
جونگکوک: کی برگشتی
جیک: دیروز
جونگکوک: آها.....ا/ت کجاس
جیک: ا/ت....چیزه...اممم...خوابه
جونگکوک: ا/ت؟ خواب؟ .....از اون بعیده الان خواب باشه
جیک: خب ..راستش دیشب حالش یکم خوب نبود بخاطر همین الان خوابه.
جونگکوک: آها....خودت خوبی؟
جیک: اوهوم (استرس)
جونگکوک: *تکون دادن سر*
جیک: چیزی میخوری
جونگکوک: اگه میشه یه لیوان آب
.................................
جیک: بفرمایید
جونگکوک: ممنونم
جونگکوک: راستش اومده بودم ا/تو ببینم ، اون یه چند روزیه جواب تماسامو نمیده یا اگه بده خیلی سرد باهام برخورد میکنه. نمیدونم چیکار کردم که باهام قهر کرده.
جیک: میدونی ، باید بهش زمان بدی
جونگکوک: تو میدونی چی شده؟
جیک: چی...من نه بابا
جیک تو دلش: ایششش ، چقد سوتی میدم
جونگکوک: خب من دیگه برم ، مثل اینکه ا/ت دوس نداره منو ببینه.
جیک: هه..ولی اون که خوابه
جونگکوک: میتونم حس کنم که بیداره و داره از پشت در یواشکی نگامون میکنه.
جیک:....
جونگکوک: فعلا خدافظ
راوی: جونگکوک با جیک دست داد و از اونجا رفت ، بعد رفتن کوک ا/ت از اتاق اومد بیرون.
جیک: تو واقعا بیدار بودی؟ پشمانم درحال ریزش است.
ا/ت: 😐
جیک: هوووف ، بیخیالش بیا بریم صبونه بخوریم.
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
فردا صبح...
جیک ویو: ساعت حدودای ۹ صب بود که یکی زنگ خونه رو زد.
جیک: گاااد ، ساعت ۹ صبح آخه
رفتم و درو باز کردم و با شخصی مواجه شدم که اصلن آمادگی روبه رو شدن باهاشو نداشتم.
جونگکوک: جیک؟ خودتی پسر ، چقد بزرگ شدی
جیک: هیونگ دلم برات تنگ شده بود. بیا تو
جونگکوک: ممنون
◆◇◇◇◇◇◆
جونگکوک: کی برگشتی
جیک: دیروز
جونگکوک: آها.....ا/ت کجاس
جیک: ا/ت....چیزه...اممم...خوابه
جونگکوک: ا/ت؟ خواب؟ .....از اون بعیده الان خواب باشه
جیک: خب ..راستش دیشب حالش یکم خوب نبود بخاطر همین الان خوابه.
جونگکوک: آها....خودت خوبی؟
جیک: اوهوم (استرس)
جونگکوک: *تکون دادن سر*
جیک: چیزی میخوری
جونگکوک: اگه میشه یه لیوان آب
.................................
جیک: بفرمایید
جونگکوک: ممنونم
جونگکوک: راستش اومده بودم ا/تو ببینم ، اون یه چند روزیه جواب تماسامو نمیده یا اگه بده خیلی سرد باهام برخورد میکنه. نمیدونم چیکار کردم که باهام قهر کرده.
جیک: میدونی ، باید بهش زمان بدی
جونگکوک: تو میدونی چی شده؟
جیک: چی...من نه بابا
جیک تو دلش: ایششش ، چقد سوتی میدم
جونگکوک: خب من دیگه برم ، مثل اینکه ا/ت دوس نداره منو ببینه.
جیک: هه..ولی اون که خوابه
جونگکوک: میتونم حس کنم که بیداره و داره از پشت در یواشکی نگامون میکنه.
جیک:....
جونگکوک: فعلا خدافظ
راوی: جونگکوک با جیک دست داد و از اونجا رفت ، بعد رفتن کوک ا/ت از اتاق اومد بیرون.
جیک: تو واقعا بیدار بودی؟ پشمانم درحال ریزش است.
ا/ت: 😐
جیک: هوووف ، بیخیالش بیا بریم صبونه بخوریم.
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
۱۶.۶k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.