اکیپ عاشقی 💜🤍
دیانا : رفتیم خونه ارسلان و
(فردا صبح)
ارسلان:دیانا رو بیدار کردم
دیانا:سلام خوبی
ارسلان:آره بدو پاشو من باید برم بیمارستان تو هم باید بری دانشگاه
دیانا:تو برو من خودم میام
ارسلان:چطور؟
دیانا:هیچی فق ...فقط..چی...چیزه ...من
ارسلان:دیانا خیلی مشکوک بود .. رفتم از خونه بیرون و از دیا خداحافظی کردم و جلو در منتظر بودم که دیدم یه پسره تو یه ماشین اومد و دیانا سوار ماشین شد و منم دنبالشون کردم جلو دانشگاه وایساد دیدم پسره از ماشین پیاده شد و دیانا رو بغل کرد و از لپش بوسش کرد دستام شروع شد به لرزیدن اشکم جاری شد از اون لحظه عکس و فیلم گرفتم و
بچه ها منو ببخشید که نبودم از امروز براتون پارت های بیشتری میزارم
لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
(فردا صبح)
ارسلان:دیانا رو بیدار کردم
دیانا:سلام خوبی
ارسلان:آره بدو پاشو من باید برم بیمارستان تو هم باید بری دانشگاه
دیانا:تو برو من خودم میام
ارسلان:چطور؟
دیانا:هیچی فق ...فقط..چی...چیزه ...من
ارسلان:دیانا خیلی مشکوک بود .. رفتم از خونه بیرون و از دیا خداحافظی کردم و جلو در منتظر بودم که دیدم یه پسره تو یه ماشین اومد و دیانا سوار ماشین شد و منم دنبالشون کردم جلو دانشگاه وایساد دیدم پسره از ماشین پیاده شد و دیانا رو بغل کرد و از لپش بوسش کرد دستام شروع شد به لرزیدن اشکم جاری شد از اون لحظه عکس و فیلم گرفتم و
بچه ها منو ببخشید که نبودم از امروز براتون پارت های بیشتری میزارم
لایک ها به ده برسه پارت بعدی رو میزارم
۳۱.۴k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.