فیک
پارت اول فیک دو به دو مساوی
از این به بعد بدون اجازه من هیچ غلطی نمیکنی، تو خونه صداش میپیچید و تو ترسیده بودی و نمیدونستی باید چیکار کنی. سرتو پایین انداختی و اروم گریه میکردی لبشو گزید و رفت.
از وقتیکه پدرت تو رو از عشقت جدا کرده بود و مجبورت کرده بود با مین یونگی ازدواج کنی اوضاع همین بود،بدون اجازش حتی نمیتونستی اب بخوری.دلت واسه خودت میسوخت.داد زدن الانش فقط بخاطر یه تلفن بود،اون بهت اجازه دادن گوشی رو نمیداد.حتی اجازه دیدن خانواده یا دوستات رو هم نداشتی،خیلی وقت بود که از خونه بیرون نرفته بودی،چون شوگا بهت حق بیرون رفتن رو نمیداد.....
اهی کشیدی و به سمت اتاقت رفتی،حتی اتاقتون هم جدا از هم بود.مین یونگی صاحب بزرگترین شرکت صاحب مدلینگ بود.اون دخترای جوون رو استخدام میکرد و به عنوان مدل به شرکت ها میفروخت.
همین تازگیا با یه دختر خوشگل اشنا شده بود،خیلی دوسش داشت با اینکه رسما زنش بودی اما اونو به عنوان زنش معرفی میکرد.
نمیدونم هدف بابام از این کار چی بود.
فلش بک:
داشتی واسه مهمونی اماده میشدی یه لباس خوش رنگ قرمز پوشیدی و موهاتو حالت دار کردی و یه ارایش ملیح کردی و از اتاقت اومدی بیرون.
چطور شدم مامان جون؟
+عالی شدی دخترم.
#یادت باشه اونجا عین خانم رفتار کنی.
باشه چشم پدر حواسم هست
وارد مهمونی شدی همه ادما رو نمیشناختی، سعی میکردی خانمانه رفتار کنی تا اینکه چشمت به یکی افتاد، اون پارک جیمین دوس پسرت بود. رفتی پیشش
سلام عزیزمممممممم
&خانم خوشگل کردن خبریه؟
نه، اومدم مهمونی.
گرم صحبت بودید و حتی متوجه نگاهای سنگین پدرت نشدید، پدرت همیشه با جیمین مشکل داشت ولی تو عاشقانه دوسش داشتی................
از این به بعد بدون اجازه من هیچ غلطی نمیکنی، تو خونه صداش میپیچید و تو ترسیده بودی و نمیدونستی باید چیکار کنی. سرتو پایین انداختی و اروم گریه میکردی لبشو گزید و رفت.
از وقتیکه پدرت تو رو از عشقت جدا کرده بود و مجبورت کرده بود با مین یونگی ازدواج کنی اوضاع همین بود،بدون اجازش حتی نمیتونستی اب بخوری.دلت واسه خودت میسوخت.داد زدن الانش فقط بخاطر یه تلفن بود،اون بهت اجازه دادن گوشی رو نمیداد.حتی اجازه دیدن خانواده یا دوستات رو هم نداشتی،خیلی وقت بود که از خونه بیرون نرفته بودی،چون شوگا بهت حق بیرون رفتن رو نمیداد.....
اهی کشیدی و به سمت اتاقت رفتی،حتی اتاقتون هم جدا از هم بود.مین یونگی صاحب بزرگترین شرکت صاحب مدلینگ بود.اون دخترای جوون رو استخدام میکرد و به عنوان مدل به شرکت ها میفروخت.
همین تازگیا با یه دختر خوشگل اشنا شده بود،خیلی دوسش داشت با اینکه رسما زنش بودی اما اونو به عنوان زنش معرفی میکرد.
نمیدونم هدف بابام از این کار چی بود.
فلش بک:
داشتی واسه مهمونی اماده میشدی یه لباس خوش رنگ قرمز پوشیدی و موهاتو حالت دار کردی و یه ارایش ملیح کردی و از اتاقت اومدی بیرون.
چطور شدم مامان جون؟
+عالی شدی دخترم.
#یادت باشه اونجا عین خانم رفتار کنی.
باشه چشم پدر حواسم هست
وارد مهمونی شدی همه ادما رو نمیشناختی، سعی میکردی خانمانه رفتار کنی تا اینکه چشمت به یکی افتاد، اون پارک جیمین دوس پسرت بود. رفتی پیشش
سلام عزیزمممممممم
&خانم خوشگل کردن خبریه؟
نه، اومدم مهمونی.
گرم صحبت بودید و حتی متوجه نگاهای سنگین پدرت نشدید، پدرت همیشه با جیمین مشکل داشت ولی تو عاشقانه دوسش داشتی................
۸.۵k
۱۴ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.