فیک تهیونگ پارت ۷
از زبان ا/ت
خیلی شوکه شده بودم وقتی رسیدم خونه کفشام تو دستم بودن گریه باعث شده بود آرایشم توی صورتم خراب بشه رفتم حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم که صدای زنگ در اومد وقتی باز کردم داداشم بود اومد تو و گفت : چیشده گفتم: چیزی نیست فقط یکم حالم بد شد همین گفت : مطمئنم یه دلیلی داره اما نمیگی گفتم : نهههه هیچ دلیلی نداره
گفت : خیلی خب دستاش باز کرد به نشونه بغل کردن منم رفتم و بغلش کردم قدم ازش کوتاه تره برای همین خیلی خوب توی بغلش جا میشم
همچنان که توی بغلش بودم گفت : خواهر کوچولوی من نظرت چیه برات یه خونه بخرم تا از این ساختمون در بیای ( دیگه خودتون میدونید که یه فوتبالیست چقدر در آمد داره اندازه ۱۰۰ تا خونه )
گفتم : نه من اینجا راحتم گفت : هرجوری که دوست داری از بغلش در اومدم گفت : من فردا شب باید برگردم گفتم : وااا چقدر زود میری گفت : مربی تیم زنگ زده بود گفت تمرینات شروع شدن برای همین باید برم
گفتم : باشه
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
آماده شدم برم دانشگاه که داداشم گفت : من میبرمت گفتم : اما اگر اینکه کی هستی رو مردم بدونن دردسر میشه برات گفت : نترس فکره اونجاش رو هم کردم یه کلاه کپ گذاشت سرش با ماسک مشکی
بالاخره رفتیم ولی همین که رسیدیم دانشگاه داداشم ماسک و اینا رو از سر و صورتش برداشت وسطه اون همه آدم بغلم کرد و گفت : خداحافظ آبجی جونم گفتم : بازم بیای پیشم گفت : حتما ازش خداحافظی کردم و رفت اما بعده چند ثانیه یه چندتا ماشین لوکس وارده حیاط دانشگاه شدن خیلی خفن بودن منم همونجا مونده بودم که ببینم صاحب این ماشینا کیه ولی همین که دیدم اصلا خوشم نیومد تهیونگ و دوستاش بودن ایشششش
جونگ کوک و جیمین که دیدنم برام از دور دست تکون دادن و اومدن پیشم
جیمین گفت : سلام ا/ت صبح بخیر حالت خوبه گفتم: اوهوم خوبم جونگ کوک گفت : دیشب چیشده بود ، بالاخره بعده کلی سوال جین اومد پیشمون وای که چقدر جذابه به جیمین و کوک با لبخند گفت : کم سوال پیچش کنید بعدشم بهم نگاه کرد و دستش رو گذاشت روی سرم و گفت : بدو برو کلاست
رفتم کلاسم که مینجا رو دیدم اومد بغلم کرد و گفت : ا/ت خوبی دیشب همه نگرانت شده بودن گفتم : من خوبم
بعده کلاس رفتیم پیشه میا اونم همون سوال ها رو ازم پرسید دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و گفتم و همه ماجرا رو تعریف کردم میا و مینجا ذوق کرده بودن میا گفت : وایییی مطمئنم اون کله خر عاشقت شده مینجا گفت : وای منم مطمئنم
چرا همچین میکنن گفتم : نخیرم شما هم دیگه به این چرت و پرتا فکر نکنید
دانشگاه تموم شد رفتم خونه یکم استراحت کردم و درس خوندم بعدش رفتم سره کار از در رفتم تو میا زودتر از من اومده بود گفتم : خسته نباشی
لباسام رو عوض کردم و رفتم پیشش شروع به کار کردم بعده کار ساعت ۹ شب بود
خیلی شوکه شده بودم وقتی رسیدم خونه کفشام تو دستم بودن گریه باعث شده بود آرایشم توی صورتم خراب بشه رفتم حموم اومدم بیرون لباس پوشیدم که صدای زنگ در اومد وقتی باز کردم داداشم بود اومد تو و گفت : چیشده گفتم: چیزی نیست فقط یکم حالم بد شد همین گفت : مطمئنم یه دلیلی داره اما نمیگی گفتم : نهههه هیچ دلیلی نداره
گفت : خیلی خب دستاش باز کرد به نشونه بغل کردن منم رفتم و بغلش کردم قدم ازش کوتاه تره برای همین خیلی خوب توی بغلش جا میشم
همچنان که توی بغلش بودم گفت : خواهر کوچولوی من نظرت چیه برات یه خونه بخرم تا از این ساختمون در بیای ( دیگه خودتون میدونید که یه فوتبالیست چقدر در آمد داره اندازه ۱۰۰ تا خونه )
گفتم : نه من اینجا راحتم گفت : هرجوری که دوست داری از بغلش در اومدم گفت : من فردا شب باید برگردم گفتم : وااا چقدر زود میری گفت : مربی تیم زنگ زده بود گفت تمرینات شروع شدن برای همین باید برم
گفتم : باشه
( فردا صبح)
از زبان ا/ت
آماده شدم برم دانشگاه که داداشم گفت : من میبرمت گفتم : اما اگر اینکه کی هستی رو مردم بدونن دردسر میشه برات گفت : نترس فکره اونجاش رو هم کردم یه کلاه کپ گذاشت سرش با ماسک مشکی
بالاخره رفتیم ولی همین که رسیدیم دانشگاه داداشم ماسک و اینا رو از سر و صورتش برداشت وسطه اون همه آدم بغلم کرد و گفت : خداحافظ آبجی جونم گفتم : بازم بیای پیشم گفت : حتما ازش خداحافظی کردم و رفت اما بعده چند ثانیه یه چندتا ماشین لوکس وارده حیاط دانشگاه شدن خیلی خفن بودن منم همونجا مونده بودم که ببینم صاحب این ماشینا کیه ولی همین که دیدم اصلا خوشم نیومد تهیونگ و دوستاش بودن ایشششش
جونگ کوک و جیمین که دیدنم برام از دور دست تکون دادن و اومدن پیشم
جیمین گفت : سلام ا/ت صبح بخیر حالت خوبه گفتم: اوهوم خوبم جونگ کوک گفت : دیشب چیشده بود ، بالاخره بعده کلی سوال جین اومد پیشمون وای که چقدر جذابه به جیمین و کوک با لبخند گفت : کم سوال پیچش کنید بعدشم بهم نگاه کرد و دستش رو گذاشت روی سرم و گفت : بدو برو کلاست
رفتم کلاسم که مینجا رو دیدم اومد بغلم کرد و گفت : ا/ت خوبی دیشب همه نگرانت شده بودن گفتم : من خوبم
بعده کلاس رفتیم پیشه میا اونم همون سوال ها رو ازم پرسید دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و گفتم و همه ماجرا رو تعریف کردم میا و مینجا ذوق کرده بودن میا گفت : وایییی مطمئنم اون کله خر عاشقت شده مینجا گفت : وای منم مطمئنم
چرا همچین میکنن گفتم : نخیرم شما هم دیگه به این چرت و پرتا فکر نکنید
دانشگاه تموم شد رفتم خونه یکم استراحت کردم و درس خوندم بعدش رفتم سره کار از در رفتم تو میا زودتر از من اومده بود گفتم : خسته نباشی
لباسام رو عوض کردم و رفتم پیشش شروع به کار کردم بعده کار ساعت ۹ شب بود
۱۱۴.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.