(ازدواج اجباری)Part.4
ا/ت*ویو
توی راه بودم که برم خونه دوستم.
که یهو یه شمارا ناشناس بهم زنگ زد.
گفت.
شماره ناشناس:شوخرتون تصادف کرده و الان بیمارستان سئول هستیم.
ا/ت:چی،من همین الان میام.
رفتم بیمارستان.
دکتر اومد گفت
دکتر:حالش خیلی بده اما تمام سعیمون رو میکنیم.
ا/ت:باشه.
شب شد هنوز خبر نشده بود.
رفتم به تلفن زنگ زدم پدرش رو.
خبر کردم.
پدر کوک،اومد
گفت
بابای ا/ت:چه بلایی سر پسرم اومده.
ا/ت:نمیدونم فقط بهم زنگ زدن منم اومدم
بابای ا/ت:باشه.
می خواستم برم مغازه.
که یچیزی برای خودم بگیرم.
از بابای کوک پرسیدم.
ا/ت:شما چیزی نمیخواید،دارم میرم مغازه.
بابای کوک:یا بطری اب
ا/ت:چشم.
رفتم اب خریدم.
واسه بابای کوک.
واسه خودم هم قهوه و کیک گرفتم.
ولی کوک بمیره یا نه واسم مهم نیست.
رفتم داخل بیمارستان.
آب رو به بابای کوک دادم.
خودم هم خوراکی هام رو خوردم.
دکتر اومد.
گفت
دکتر:.............
پایان
توی راه بودم که برم خونه دوستم.
که یهو یه شمارا ناشناس بهم زنگ زد.
گفت.
شماره ناشناس:شوخرتون تصادف کرده و الان بیمارستان سئول هستیم.
ا/ت:چی،من همین الان میام.
رفتم بیمارستان.
دکتر اومد گفت
دکتر:حالش خیلی بده اما تمام سعیمون رو میکنیم.
ا/ت:باشه.
شب شد هنوز خبر نشده بود.
رفتم به تلفن زنگ زدم پدرش رو.
خبر کردم.
پدر کوک،اومد
گفت
بابای ا/ت:چه بلایی سر پسرم اومده.
ا/ت:نمیدونم فقط بهم زنگ زدن منم اومدم
بابای ا/ت:باشه.
می خواستم برم مغازه.
که یچیزی برای خودم بگیرم.
از بابای کوک پرسیدم.
ا/ت:شما چیزی نمیخواید،دارم میرم مغازه.
بابای کوک:یا بطری اب
ا/ت:چشم.
رفتم اب خریدم.
واسه بابای کوک.
واسه خودم هم قهوه و کیک گرفتم.
ولی کوک بمیره یا نه واسم مهم نیست.
رفتم داخل بیمارستان.
آب رو به بابای کوک دادم.
خودم هم خوراکی هام رو خوردم.
دکتر اومد.
گفت
دکتر:.............
پایان
۱۳.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.