✦✧✧ - ✧✧✦ اجـبــار p▪︎²⁸

اون داشت آشپزی میکرد و من هم دستیاری
+ا/ت میشه فلفل و از اونجا بدی
_باشه
رفتم که فلفل و بردارم ولی متاسفانه قدم نمی‌رسید هعیی که یهو جونگ کوک پشتم ظاهر شد
+خودم بر میدارم کوچولو
اینو گفت و از جلو صورتم رد شد
اووففف چرا همش اینجوری میکنه
نیم ساعت بعد:
+خب غذا آمادس ا/ت دستت در نکنه تو خیلی زحمت کشیدی
_تیکه ننداز
میز و چیدیم و داشتم غذا میخوردم که احساس کردم جونگ کوک داره نگام میکنه بله احساسم درست بود
_تو نمیخوری
+ها......چرا
غذامونو خوردیم و من ظرفا رو شستم که یهو مامانم زنگ زد
م.ا/ت: من پشت درم درو باز کن
باشه حالا چرا زنگ درو نزد
م.ا/ت: سورپرایز براتون هدیه آوردم
_عه مامان دستت درد نکنه چی آوردی حالا
+دستتون درد نکنه
همین که جلد شو باز کرد لبخندم خشک شد باورم نمیشه من احمق فک کردم واسمون چیزی آورده آخه این چیه
_...............................................
+..............................................
م.ا/ت: نمیخواین چیزی بگین
پسرم میتونی اینو اینجا بزنی
(عکس عروسیشون وقتی همو می‌بوسیدنو آورده)
+ها.......آ..آره..میتونم
_مامان نه آخه اینجا جلو دید همه
م.ا/ت: مگه چیه
سعی کردم آروم باشم ولی هر دفعه که چشمم بهش می افتاد خجالت میکشیدم و خیلی رو مخم بود انگار جونگ کوکم متوجهم شده بود

خب دیگه بسه ۳ پارت گذاشتم چون گفتم امشب میزارم ولی دیگه تا لایکا بالا نره نمیزارم😝😘❤

#فیک #فیک_جونگکوک #کیپاپ #بی_تی_اس
#BTS #BTS_ARMY #K_pop #Jungkook