پدرخوانده p ⁵
ات:هیچی، واست قهوه اوردم*لبخند شیطانی*
کوک:اونوقت روی پام؟
ات: شاید چون دلم برای ددیم تنگ شده
کوک:حالت خوبه؟
ات:هوم چطور؟*لبخند شیطانی*
کوک:داری دیوونم میکنی تضمین نمیکنماگه بلند نشی سالم بزارمت
a,t
دستم و توی موهاش کردم آروم نزدیکش شدم گردن پیداش و لیس زدم
ات:نمیخوایش؟ تضمین نمیکنم بعدا بهت بدم
a,t
یهو لباش و گذاشتم روی لبام دستش محکم دور کمرم بود و ولم نمیکرد چندتا دکمه اولش و باز کردم دستم و روی سینش گذاشته بودم
چند مینی بود که محکم مک میزد زدم به سینش که ازم جدا شد
کوک:خودت میدونی که دیوونتم چرا اینکارو میکنی ؟*خمار *
ات:کوک*ناراحت*
بقیه کارکنا چشم شون دنبال توئه، فکرمیکنن زن نداری میخوان اویزونت بشن، میترسم از دستت بدم *بغض*
کوک:بیبی میدونی که من هیچ وقت کسی رو به جز تو نمیبینم هوم؟ میدونی که مدت زیادیه عاشقتم و به خاطر چندتا هرزه ولت نمیکنم
ات:قول میدی؟
کوک:قول*لبخند*
^________________________________________^
a,t
چند روزی گذشته بود رفتار کوک به کل تغییر کرده بود و وافعا واسم عجیب بود توی شرکت نشسته بودم فکر میکردم که همون دختره که بار اول دیدمش با یه لباس باز سمت دفتر کوک رفت
منم به بهونه پرونده در و باز کردم کهدیدم کوک بغلش کرده از اتاق اومدم بیرون نمی تونستم باور کنمهمون چند روز پیش بهم قول داد.
بغض شدیدی داشتم سعی کردم کنترلش کنم ، حالا که اینجوریه تو هم تقاص پس میدی جئون مطمئن باش نشستم پشت میزم و خواستم پرونده ها رو ببرم چاپ بزنم که با کله رفتم توی کمر یکی اوخخخخخ
ات:واقعا ببخ.....لوکا؟
لوکا:ات؟
ات:اینجا چیکار میکنی؟*ذوق *
لوکا:اومده بودم دنبال قرار داد ولی تو...؟
ات:من اینجا منشی کوکم
لوکا:کوک؟ پدرت و میگی؟
ات:عا دیگه پدرم نیست ازدواج کردیم
لوکا:چیییییی چجوری؟
ات:تب فهمیدم پدرخوانده ام و از طرفی هم عاشقش شدم و ازدواج کردیم
لوکا:اها*لبخند ضایع*
ات:خب نمیخوای بغلم بدی بعد ۳ ساللللل؟*کیوت*
a,t
پریدم بغلش و محکم بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد
لوکا:دلم خیلی برات تنگ شده بود
سروران عزیز
اسلاید بعد لوکا هست🗿
پی من و جر دادید بیاید برید دیگهههههه
Like : ⁶⁰
comment : ⁴⁰
کوک:اونوقت روی پام؟
ات: شاید چون دلم برای ددیم تنگ شده
کوک:حالت خوبه؟
ات:هوم چطور؟*لبخند شیطانی*
کوک:داری دیوونم میکنی تضمین نمیکنماگه بلند نشی سالم بزارمت
a,t
دستم و توی موهاش کردم آروم نزدیکش شدم گردن پیداش و لیس زدم
ات:نمیخوایش؟ تضمین نمیکنم بعدا بهت بدم
a,t
یهو لباش و گذاشتم روی لبام دستش محکم دور کمرم بود و ولم نمیکرد چندتا دکمه اولش و باز کردم دستم و روی سینش گذاشته بودم
چند مینی بود که محکم مک میزد زدم به سینش که ازم جدا شد
کوک:خودت میدونی که دیوونتم چرا اینکارو میکنی ؟*خمار *
ات:کوک*ناراحت*
بقیه کارکنا چشم شون دنبال توئه، فکرمیکنن زن نداری میخوان اویزونت بشن، میترسم از دستت بدم *بغض*
کوک:بیبی میدونی که من هیچ وقت کسی رو به جز تو نمیبینم هوم؟ میدونی که مدت زیادیه عاشقتم و به خاطر چندتا هرزه ولت نمیکنم
ات:قول میدی؟
کوک:قول*لبخند*
^________________________________________^
a,t
چند روزی گذشته بود رفتار کوک به کل تغییر کرده بود و وافعا واسم عجیب بود توی شرکت نشسته بودم فکر میکردم که همون دختره که بار اول دیدمش با یه لباس باز سمت دفتر کوک رفت
منم به بهونه پرونده در و باز کردم کهدیدم کوک بغلش کرده از اتاق اومدم بیرون نمی تونستم باور کنمهمون چند روز پیش بهم قول داد.
بغض شدیدی داشتم سعی کردم کنترلش کنم ، حالا که اینجوریه تو هم تقاص پس میدی جئون مطمئن باش نشستم پشت میزم و خواستم پرونده ها رو ببرم چاپ بزنم که با کله رفتم توی کمر یکی اوخخخخخ
ات:واقعا ببخ.....لوکا؟
لوکا:ات؟
ات:اینجا چیکار میکنی؟*ذوق *
لوکا:اومده بودم دنبال قرار داد ولی تو...؟
ات:من اینجا منشی کوکم
لوکا:کوک؟ پدرت و میگی؟
ات:عا دیگه پدرم نیست ازدواج کردیم
لوکا:چیییییی چجوری؟
ات:تب فهمیدم پدرخوانده ام و از طرفی هم عاشقش شدم و ازدواج کردیم
لوکا:اها*لبخند ضایع*
ات:خب نمیخوای بغلم بدی بعد ۳ ساللللل؟*کیوت*
a,t
پریدم بغلش و محکم بغلش کردم اونم محکم بغلم کرد
لوکا:دلم خیلی برات تنگ شده بود
سروران عزیز
اسلاید بعد لوکا هست🗿
پی من و جر دادید بیاید برید دیگهههههه
Like : ⁶⁰
comment : ⁴⁰
۳۵.۳k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.