بوی 🔮 پارت 45
بوی 🔮 پارت 45
جیمین :يواش تو حامله ای
با یادآوری اینکه حاملم و یه بچه بغلمه با جیمین مخالفتی نکردم اومدیم بیرون جیمین وسایل گذاشت عقب
سوار ماشین شدیم
دایا هنوز توی بغل بود
ا ت:منو ببر خونمون
جیمین :چشم اگه این خانم کوچولو بزاره
توی راه بودیم که دیدم دایا داره دهنش تکون میده نگاش کردم فک کنم گشنشه داره سینمو از روی لباس میخوره منم لباسم سفید
ا ت:این بچه گشنشه
جیمین یه نگاه بهم کرد و خندش گرفت زد کنار
جیمین: بزاریمش توی صندلی کودک که توم خسته نشی
ا ت:باشه
اما دایا انگار که میخان منو بدزدن بهم چسبیده بود
جیمین :اینجوری ولت نمیکنه میبرمت خونمون مامانش که ببینه ولت میکنه بعد میبرمت
ا ت:باشه
جیمین یه لباس بهم داد
جیمین :بنداز روی خودت
ا ت:برای چی منکه سردم نیست
جیمین :لباست سفیده دایام خیسش کرده
لباس انداختم روی خودم رفتیم خونه آقای پارک
رفتیم دم در اجوما درو باز کرد رفتیم داخل
خانم پارک با دیدن ما اومد سمتمون
ج/م: دخترم خوبی
ا ت:بله ممنون شما چطورید
ج/م:خوبم عزیزم.... عا دایا تو بغل تو هست عزیزم باعث زحمت شد جیمین چرا ازش نگرفتیش
ا ت:نه چه زحمتی
خانم پارک اومد دایا رو ازم بگیره که دایا بیشتر بهم چسبید
ج/م:عاعا چسبیده بهت
یه خانم خوشکل اومد
ج/م:عا اومدی.... این ا ت خوشکلمه دخترم ،ا ت این خواهر کوچکمه مامان دایا
ا ت:عا خیلی خوشبختم
ج/خ:همچنین عزیزم ببخشید دایا اذیتتون کرد
ا ت:نه این چه حرفیه
دایا بالخره وقتی مامانش رو دید رفت پیشش
جیمین :مامان من ا ت رو میبرم
ج/م:عا نیازی نیست آقای هوانگ الان با پدرت میاد کار دارن ا ت هم باهاشون میره مگه نه عزیزم
ا ت:بله
خانم پارک رفت
ا ت:یه لباس به من بده بابام منو اینجوری اینجا نبینه
جیمین :بیا (با خنده)
رفتیم بالا
توی راه رو داشتیم میرفتیم که یهو
🔮
جیمین :يواش تو حامله ای
با یادآوری اینکه حاملم و یه بچه بغلمه با جیمین مخالفتی نکردم اومدیم بیرون جیمین وسایل گذاشت عقب
سوار ماشین شدیم
دایا هنوز توی بغل بود
ا ت:منو ببر خونمون
جیمین :چشم اگه این خانم کوچولو بزاره
توی راه بودیم که دیدم دایا داره دهنش تکون میده نگاش کردم فک کنم گشنشه داره سینمو از روی لباس میخوره منم لباسم سفید
ا ت:این بچه گشنشه
جیمین یه نگاه بهم کرد و خندش گرفت زد کنار
جیمین: بزاریمش توی صندلی کودک که توم خسته نشی
ا ت:باشه
اما دایا انگار که میخان منو بدزدن بهم چسبیده بود
جیمین :اینجوری ولت نمیکنه میبرمت خونمون مامانش که ببینه ولت میکنه بعد میبرمت
ا ت:باشه
جیمین یه لباس بهم داد
جیمین :بنداز روی خودت
ا ت:برای چی منکه سردم نیست
جیمین :لباست سفیده دایام خیسش کرده
لباس انداختم روی خودم رفتیم خونه آقای پارک
رفتیم دم در اجوما درو باز کرد رفتیم داخل
خانم پارک با دیدن ما اومد سمتمون
ج/م: دخترم خوبی
ا ت:بله ممنون شما چطورید
ج/م:خوبم عزیزم.... عا دایا تو بغل تو هست عزیزم باعث زحمت شد جیمین چرا ازش نگرفتیش
ا ت:نه چه زحمتی
خانم پارک اومد دایا رو ازم بگیره که دایا بیشتر بهم چسبید
ج/م:عاعا چسبیده بهت
یه خانم خوشکل اومد
ج/م:عا اومدی.... این ا ت خوشکلمه دخترم ،ا ت این خواهر کوچکمه مامان دایا
ا ت:عا خیلی خوشبختم
ج/خ:همچنین عزیزم ببخشید دایا اذیتتون کرد
ا ت:نه این چه حرفیه
دایا بالخره وقتی مامانش رو دید رفت پیشش
جیمین :مامان من ا ت رو میبرم
ج/م:عا نیازی نیست آقای هوانگ الان با پدرت میاد کار دارن ا ت هم باهاشون میره مگه نه عزیزم
ا ت:بله
خانم پارک رفت
ا ت:یه لباس به من بده بابام منو اینجوری اینجا نبینه
جیمین :بیا (با خنده)
رفتیم بالا
توی راه رو داشتیم میرفتیم که یهو
🔮
۳۳.۳k
۰۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.