⛓🖇my dady🖇⛓ p.1
(ویو ا.ت)
با الارم گوشیم بیدار شدم و به سمت دستشویی رفتم و کارای لازم رو انجام دادم فرم مدرسمو پوشیدم یه دامن چهار خونه مشکی قرمز و بایه پیرهن استین کوتاه دکمه دار مشکی با یه جوراب مشکی تا زیر زانو پو شیدم و موهامو بالا بستم و کتابامو گذاشتم تو کیفم از پله های اعمارتمون امدم پایین و رفتم رو میز صبحونه نشستم .....
ا.ت:صبح بخیر مامان بابا
م.پ.ا.ت:صبح بخیر دختر قشنگم
ا.ت: وای الان دیرم ....مامان سویچ ماشینگ کجاست؟
م.ا.ت:اونجا اویزه
سوار ماشینم شدم و از در اعمارت زدگ بیرون و به سمت مدرسه حرکت کردم ماشینم و پارک کردم و دوییدم رفتم تو کلاس همه نشسته بودن رفتم کنار بهترین دوستم نشستم .......
لیا:ا.تت ببین رو یه نفری کراش زدم که باهاش دشمنی و بدت ازش میاد .....
ا.ت:یااااا نگو روکوک که الان استفراغ میکنم .....
لیا:یا اینطوری نگوووو
بعد از دوساعت خسته کننده از کلاس امدیم بیرون به سمت بوفه رفتم و یه چیز میز گرفتم و نشستم خوردم پاشدم زنگ خورد رفتم تو کلاس که از تو کیفم یه چیزی بردارم ولی نبود
کار اون کوک عوضیه رفتم تو حیاط و دیدم داره کیفم و زیرو رو میکنه با اون دوستاش ....
جیمین:به به میبینم امدی سراغ کیفت
ا.ت:کیفم بهم بده
جیمین همهیه کیفم و خالی کرد رو زمین یه سری عکس که با دوست پسر قبلیم که از هم ل.ب گرفته بودیم تو کیفم بود همشو دراورد و یکی یکی نگاشون میکرد و نشون میداد به همه چشم هام پر اشک شده بود
جیمین:او بیبی کوچولو میخواد گریه کنه(با خنده بلند)
ا.ت:چی از جونم میخوای ها اذیتم میکنی ابرومو که بردی دیگه چی(با داد و کم کم اشک ریختن )
محکم گوشیمو به سمت زمین پرت کردم و از تو حیاط رفتم تو سالن به سمت رختکن استخر عمومی مدرسه رفتم و رو یکی از صندلی ها نشستم و کلی گریه کردم فقط سویچ ماشینم و داشتم دیگه نمیخواستم بیشتر از این تحقیر بشم از سالن زدم بیرون و همه تو حیاط داشتن نگام میکردن سوار ماشین شدم و رفتم خونه خوشبختانه مامان بابام خونه نبودن رفتم بالا و محکم در اتاقمو بستم و با همون لباس ها رفتم خوابیدم .......
(پرش زمانی یک هفته بعد)
الان نزدیک یک هفته هست که مدرسه نرفتم و امروز میخوام برم مدرسه ........
به سمت دفتر مدیر رفتم و اجازه ورود گرفتم خواستم حرف بزنم...
مدیر:میدونم چه اتفاقی افتاده نمیخواد حرف بزنی
ا.ت:لطفا راجبع این هیچی به پدر و مادرم نگین
مدیر :اشکالی نداره اون تقاص کارشو پس داد برو به ازمایشگاه منتظرته
امدم بیرون و رفتم تو ازمایشگاه دیدم کوک با کیفم وایساده رفتم داخل و محکم کیفمو از تو دستش کشیدم که برم بیرون ولی یهو دستمو کشید و چسبودنم به دیوار همینطور که زل زده بود به چشام...
جیمین:ببین ا.ت نمیخواستم همچین کاری کنم ببخشید میخواستم سعی کنم باهات دوست بشم اما نمیدونستم همچین اتفاقی میوفته لطفا منو ببخش
ا.ت:باش برو کنار ....
جیمین:واقعا
ا.ت:اره حالا برو کنار
با الارم گوشیم بیدار شدم و به سمت دستشویی رفتم و کارای لازم رو انجام دادم فرم مدرسمو پوشیدم یه دامن چهار خونه مشکی قرمز و بایه پیرهن استین کوتاه دکمه دار مشکی با یه جوراب مشکی تا زیر زانو پو شیدم و موهامو بالا بستم و کتابامو گذاشتم تو کیفم از پله های اعمارتمون امدم پایین و رفتم رو میز صبحونه نشستم .....
ا.ت:صبح بخیر مامان بابا
م.پ.ا.ت:صبح بخیر دختر قشنگم
ا.ت: وای الان دیرم ....مامان سویچ ماشینگ کجاست؟
م.ا.ت:اونجا اویزه
سوار ماشینم شدم و از در اعمارت زدگ بیرون و به سمت مدرسه حرکت کردم ماشینم و پارک کردم و دوییدم رفتم تو کلاس همه نشسته بودن رفتم کنار بهترین دوستم نشستم .......
لیا:ا.تت ببین رو یه نفری کراش زدم که باهاش دشمنی و بدت ازش میاد .....
ا.ت:یااااا نگو روکوک که الان استفراغ میکنم .....
لیا:یا اینطوری نگوووو
بعد از دوساعت خسته کننده از کلاس امدیم بیرون به سمت بوفه رفتم و یه چیز میز گرفتم و نشستم خوردم پاشدم زنگ خورد رفتم تو کلاس که از تو کیفم یه چیزی بردارم ولی نبود
کار اون کوک عوضیه رفتم تو حیاط و دیدم داره کیفم و زیرو رو میکنه با اون دوستاش ....
جیمین:به به میبینم امدی سراغ کیفت
ا.ت:کیفم بهم بده
جیمین همهیه کیفم و خالی کرد رو زمین یه سری عکس که با دوست پسر قبلیم که از هم ل.ب گرفته بودیم تو کیفم بود همشو دراورد و یکی یکی نگاشون میکرد و نشون میداد به همه چشم هام پر اشک شده بود
جیمین:او بیبی کوچولو میخواد گریه کنه(با خنده بلند)
ا.ت:چی از جونم میخوای ها اذیتم میکنی ابرومو که بردی دیگه چی(با داد و کم کم اشک ریختن )
محکم گوشیمو به سمت زمین پرت کردم و از تو حیاط رفتم تو سالن به سمت رختکن استخر عمومی مدرسه رفتم و رو یکی از صندلی ها نشستم و کلی گریه کردم فقط سویچ ماشینم و داشتم دیگه نمیخواستم بیشتر از این تحقیر بشم از سالن زدم بیرون و همه تو حیاط داشتن نگام میکردن سوار ماشین شدم و رفتم خونه خوشبختانه مامان بابام خونه نبودن رفتم بالا و محکم در اتاقمو بستم و با همون لباس ها رفتم خوابیدم .......
(پرش زمانی یک هفته بعد)
الان نزدیک یک هفته هست که مدرسه نرفتم و امروز میخوام برم مدرسه ........
به سمت دفتر مدیر رفتم و اجازه ورود گرفتم خواستم حرف بزنم...
مدیر:میدونم چه اتفاقی افتاده نمیخواد حرف بزنی
ا.ت:لطفا راجبع این هیچی به پدر و مادرم نگین
مدیر :اشکالی نداره اون تقاص کارشو پس داد برو به ازمایشگاه منتظرته
امدم بیرون و رفتم تو ازمایشگاه دیدم کوک با کیفم وایساده رفتم داخل و محکم کیفمو از تو دستش کشیدم که برم بیرون ولی یهو دستمو کشید و چسبودنم به دیوار همینطور که زل زده بود به چشام...
جیمین:ببین ا.ت نمیخواستم همچین کاری کنم ببخشید میخواستم سعی کنم باهات دوست بشم اما نمیدونستم همچین اتفاقی میوفته لطفا منو ببخش
ا.ت:باش برو کنار ....
جیمین:واقعا
ا.ت:اره حالا برو کنار
۱۴.۶k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.